۱۴۹۹.از او ، از ابوالجارود روايت است كه گفت : به امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه : يابن رسول اللّه ! آيا دوستى مرا با شما اهل بيت مى شناسى؟ و مى دانى كه من خويش را از هر كسى بريده و به سوى شما منتهى شده ام ، و با شما موالات دارم؟
ابوالجارود مى گويد : حضرت فرمود :«آرى» . و مى گويد : عرض كردم : من تو را مسئله اى مى پرسم و توقع دارم كه مرا در آن مسئله جواب بفرمايى؛ زيرا كه من چشمم نابينا است و كم راه مى روم ، و در هر وقت نمى توانم كه به زيارت و ديدن شما بيايم .
فرمود : «حاجت خود را بيار و آنچه مى خواهى بپرسى ، بپرس» .
عرض كردم : مرا خبر ده به دين خويش كه خداى عز و جل را به آن مى پرستى ، و تو و اهل بيتت به آن ديندارى مى كنند ، تا آنكه من خداى عز و جل را به آن بپرستم و ديندارى كنم .
فرمود : «اگرچه خطبه را كوتاه كردى و سخن را مختصر ادا نمودى ، وليكن مسئله را بزرگ ساختى و از امر عظيمى پرسيدى . به خدا سوگند كه دين خويش و دين پدران خويش را به تو تعليم مى دهم . آنچه ما خداى عز و جل را به آن مى پرستيم و ديندارى مى كنيم ، گواهى دادن است به اينكه خدايى نيست ، مگر خدا ، و آنكه محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله است ، و اقرار كردن به آنچه محمد آن را از نزد خدا آورده ، و دوستى از براى دوست ما ، و بيزارى از دشمن ما ، و تسليم شدن براى امر و فرمان ما ، و انتظار بردن قائم ما ، و سعى كردن در بندگى خدا و پارسايى كردن» .