17 ـ باب ۱
۱۵۱۸.على بن محمد ، از بعضى از اصحاب خويش ، از آدم بن اسحاق ، از عبدالرّزّاق بن مهران ، از حسين بن ميمون ، از محمد بن سالم ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«گروهى در اين قرآن سخن گفتند بى آنكه علم داشته باشند . و بيان آن، اين است كه خداى ـ تبارك و تعالى ـ مى فرمايد : «هُوَ الَّذى أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَامَّا الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغآءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغآءَ تَأويلِهِ وَما يَعْلَمُ تَأويلَهُ اِلَا اللّهُ»۲ تا آخر آيه كه با ترجمه گذشت ۳ ؛ پس منسوخات و آنها كه حكم آن برطرف شده ، از جمله متشابهات اند كه تأويل آنها را غير از خدا و راسخان در علم كسى نمى داند ، و محكمات آنها از جمله ناسخات اند . به درستى كه خداى عز و جل نوح را به سوى قوم خويش فرستاد ، به آنكه بپرستيد خدا را به يگانگى ، و از نافرمانى او بپرهيزيد ، و از عقوبتش بترسيد ، و مرا اطاعت كنيد در هر چه امر و نهى كنم؛ چه ، طاعت من مقرون به طاعت خدا است . بعد از آن، ايشان را دعوت نمود به سوى خدا به تنهايى ، و اينكه او را عبادت كنند و چيزى را با او شريك نگردانند . بعد از آن، پيغمبران عليهم السلام را مبعوث گردانيد بر اين امر ، تا به محمد صلى الله عليه و آله رسيدند؛ پس ايشان را دعوت نمود به سوى اينكه خدا را بپرستند و چيزى را با او شريك نسازند ، و فرمود : «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدَّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحا وَالَّذى أَوْحَيْنا اِلَيْكَ وَما وَصَّيْنا بِهِ اِبْرهيمَ وَمُوسى وَعيسى أَنْ أَقيمُوا الدّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكينَ ماتَدْعُوهُمْ اِلَيْهِ اللّهُ يَجْتَبى اِلَيْهِ مَنْ يَشآءُ وَيَهْدى اِلَيْهِ مَنْ يُنيبَ»۴ ؛ پس پيغمبران را به سوى قوم ايشان مبعوث گردانيد ، با تكليف به شهادت دادن به اينكه خدايى نيست ، مگر خدا ، و اقرار كردن به آنچه آن پيغمبر از نزد خدا آورده بود؛ پس هر كه ايمان آورد و اعتقاد كرد از روى اخلاص ، و بر اين اعتقاد مرد ، خدا به همين او را داخل بهشت گردانيد . و علّت اين ، آن است كه خدا بر بندگان خويش ستم نمى كند . و بيانش آن است كه خدا چنان نبُوَد كه بنده را عذاب كند ، تا آنكه بر آن جناب غلظت و شدّت مى كرد در كشتن و ساير معصيت ها ، كه خدا بر خود واجب گردانيده به سبب آنها آتش دوزخ را ، براى كسى كه به آنها عمل كند ، و بر خود لازم ساخته كه فاعل آنها را به جهنّم برد؛ پس در هنگامى كه هر پيغمبرى را اجابت و اطاعت نمود ، هر كه او را اجابت كرد از قومش از مؤمنان ، از براى هر پيغمبرى از پيغمبران ، شرعت و منهاجى قرار داد ـ و شرعت و منهاج ، راه و رويه است ۵ ـ . و خداى ـ تعالى ـ به محمد صلى الله عليه و آله فرمود : «اِنّا أَوْحَيْنا اِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا اِلى نُوحٍ وَ النَّبيّينَ مِنْ بَعْدِهِ»۶ ؛ يعنى :«به درستى كه ما وحى كرديم به سوى تو ،چنانچه وحى كرديم به سوى نوح و پيغمبران بعد از او». و هر پيغمبرى را به عمل كردن به راه و رويّه اى امر فرمود ، و از جمله راه و رويّه اى كه خداى عز و جل موسى عليه السلام را به آنها امر فرموده بود ، آن بود كه شنبه دارى راـ كه تعظيم روز شنبه است ـ بر بنى اسرائيل قرار داد . و تعظيم شنبه آن بود كه در آن عبادت كنند و مشغول كارى نشوند و شكار ماهى نكنند؛ پس امر چنان بود كه هر كس تعظيم شنبه مى نمود ، و حلال نمى دانست كه آنچه را كه از آن ممنوع بود به جا آورد از ترس خدا ، خدا او را در بهشت داخل مى فرمود ، و هر كه استخفاف به حقّ شنبه مى كرد ، و حلال مى شمرد آنچه را كه خدا بر او حرام گردانيده بود ـ از عملى كه خدا او را در آن روز ، از آن نهى فرموده بود ـ ، خداى عز و جل او را داخل آتش جهنّم مى گردانيد . و اين در وقتى بود كه ماهيان را حلال شمردند و آنها را حبس نمودند در روز شنبه و آنها را خوردند . خدا بر ايشان غضب فرمود ، بى آنكه چنان باشند كه به خداوند مهربان شرك آورده باشند ، و نه آنكه در چيزى از آنچه موسى آن را آورده بود ، شك داشته باشند . خداى عز و جل فرموده : «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِى السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قَرِدَةً خاسِئينَ»۷ ؛ يعنى : «و هر آينه به حقيقت دانستيد احوال آن را كه از حدّ فرمان درگذشتند از قوم شما ، در قيام نمودن به كار شنبه. ۸ پس گفتيم به ايشان كه باشيد به صورت بوزينگان رانده شدگان» .
بعد از آن، خدا عيسى عليه السلام را مبعوث گردانيد ، با تكليف به گواهى دادن به اينكه خدايى نيست ، مگر خدا ، و اقرار كردن به آنچه آن را از نزد خدا آورده بود ، و از براى ايشان شريعت و راه راست و روشنى قرار داد؛ پس آن شريعت شنبه را كه به تعظيم آن مأمور بودند ، پس از آن بر هم زد ، و همچنين عامّه آنچه بر آن بودند ، از راه و رويه اى كه موسى عليه السلام آنها را آورده بود؛ پس هر كه راه عيسى را پيروى ننمود ، خدا او را داخل آتش جهنّم گردانيد ، و هر چند كه آنچه همه پيغمبران آن را آورده بودند ، آن بود كه چيزى را با خدا شريك نسازند .
بعد از آن، محمد صلى الله عليه و آله را مبعوث گردانيد ، و آن حضرت ده سال در مكّه تشريف داشت؛ پس در عرض مدّت آن ده سال ۹ ، در مكّه كسى نمرد ، كه گواهى دهد به آن كه خدايى نيست ، مگر خدا ، و به آنكه محمد صلى الله عليه و آله رسول خدا است ، مگر آنكه خدا او را داخل بهشت گردانيد به همان اقرارى كه كرد . و آن ايمان تصديق است ، كه غير از تصديق كردن چيزى در آن معتبر نبود . و خدا هيچ كس را از آنان كه مردند ، در حالى كه پيرو محمد صلى الله عليه و آله بودند ، بر اين اعتقاد عذاب نفرمود ، مگر كسى كه به خداوند مهربان شرك آورده بود . و مصدّق اين مطلب آن است كه خداى عز و جل در مكّه ، در سوره بنى اسرائيل بر آن حضرت فرو فرستاد كه : «وقَضَى ربُّكَ أَنْ لاتَعْبُدُوا اِلّا اِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ اِحْسانا»۱۰ ، تا قول آن جناب تعالى : «اِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبيرا بَصيرا»۱۱
(و حضرت بعد از ذكر آيه مى فرمايد) : اينها ادب است ـ يعنى طريقه پسنديده ـ . و به اصلاح و پند دادن و آموزانيدن و نهى سبُك كه شدّت و غلظتى در آن نيست ، و بر آن وعده اى نفرموده كه ايشان را ثوابى كرامت كند ، و بر كسب كردن چيزى از آنچه از آن نهى كرده ، وعيدى ننموده كه ايشان را عقابى فرمايد؛ بلكه مجرّد امر و نهى و بُكُن مَكُن است . و در همين سوره بعد از آيات مذكوره ، نهى از چيزى چند فرو فرستاد كه بر آنها تحذير فرمودو ايشان را ترسانيد ، وليكن در باب آنها درشتى نكرد و بر گردن آنها وعيدِ عقاب نفرمود ، و فرمود : «وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ اِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَاِيّاكُمْ اِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبيرا * وَلا تَقْرَبُوا الزِّنى اِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَسآءَ سَبيلاً * وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتى حَرَّمَ اللّهُ اِلّا بِالْحَقِّ وَمَنْ قُتِلَ مَظلُُوما فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانا فَلا يُسْرِفْ فِى الْقَتْلِ اِنَّهُ كانَ مَنْصُورا * وَلا تَقْرَبُوا مالَ اليَتيمِ اِلّا بِالَّتى هِىَ أَحْسَنُ حَتّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ اِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُولاً * وَأَوْفُوا الْكَيلَ اِذا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأويلاً * وَلا تَقفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ اِنّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً * وَلا تَمْشِ فِى الْاَرْضِ مَرَحا اِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الَاَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً. كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوها * ذلِكَ مِمّا أَوْحى اِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَلا تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ اِلها آخَرَ فَتُلْقى فى جَهَنَّمَ مَلُومَاًمَدْحُورا»۱۲ ؛يعنى : «و مكشيد فرزندان خود را از ترس درويشى ، و توهّم اينكه مبادا به جهت انفاق بر ايشان فقير و درويش شويد . ما روزى مى دهيم ايشان و شما را؛ پس براى روزى ايشان مضطرب مباشيد . به درستى كه كشتن ايشان خطايى است بزرگ؛ چه آن موجب قطع نسل است . و نزديك مشويد به زنا و گرد آن مگرديد . به درستى كه زنا خصلتى است بد و زشت و بسيار قبيح ، و بد راهى است زنا (چه آن موجب قطع نسل است ، و سبب فتنه و نزاع و قطع حقوق پدران بر فرزندان) . و مكشيد آن تنى را كه خداى ـ تعالى ـ كشتن آن را حرام گردانيده؛ مانند مسلمانان و اهل ذمّه و معاهدان ، مگر به حكم راستى (كه قصاص است يا ارتداد يا زنا ، با اجتماع شرايط كشتن) . و هر كه كشته شود در حالتى كه ستم رسيده باشد؛ يعنى مستوجب كشتن نباشد ، پس به حقيقت كه قرار داديم از براى ولىّ او و متولّى امر او ، بعد از كشتن او ، تسلّط و قوّتى بر مؤاخذه ، به مقتضاى قتل ، از قصاص و ديه؛ پس بايد كه ولىّ خون اسراف نكند ، و از اندازه بيرون نرود (در باب كشتن كشنده ، به آنكه غير كشنده را نكشد ، و كشنده را مثله نكند ، مجملاً آنكه قصاص را به طريق قرارداد شارع به عمل آورد و آنچه خود مى خواهد نكند) . به درستى كه ولىّ خون يارى داده شده است؛ چه خدا او را بر كشتن كشنده يا ديه گرفتن مسلّط فرموده ، و همين تسلّط او را بس است . و نزديك مشويد به مال يتيم و طفل بى پدر ، و در آن تصرّف مكنيد ، مگر به طريقه اى كه آن طريقه نيكوتر است شرعا و عرفا ۱۳ ، تا برسد به غايت قوّت خويش (يعنى به حدّ بلوغ رسد و آثار رشد در او ظاهر شود) . و وفا كنيد به عهد و پيمانى كه خداى ـ تعالى ـ با شما بسته ۱۴ . به درستى كه عهد مسئول است و از آن سؤال خواهيد شد ، تا به مقتضاى نقض و وفا با شما رفتار شود . و تمام پيماييد پيمانه را چون بپيماييد ، و بسنجيد به ترازوى راست يا به قپان كه ترازوى بزرگ است . اين تمامْ سنجيدن و راست سنجيدن بهتر است (از خيانت) ، و نيكوتر از روى بازگشت و عاقبت ۱۵ . و از پىْ مَرو آن چيزى را كه نيست تو را به آن دانشى ، و به گمان تبعيّتِ آن مكن . به درستى كه گوش و چشم و دل و همه اين اعضا از آن پرسيده خواهد شد (كه از گوش پرسيده شود : چه شنيدى؟ و از چشم ، چه ديدى؟ و از دل ، چه دانستى و اعتقاد كردى؟) . و مَرو در زمين از روى مَرَح و سخت شادى كردن ، يا در حالى كه صاحب شادى سخت باشى؛ يعنى در راه رفتن مَخَرام و متكبّرانه مرو . به درستى كه تو هرگز زمين را به پاى در آن كشيدن و سخت رفتن نمى توانى شكافت ، و هرگز به كوه ها نتوانى رسيد ، از روى درازى . همه اينها كه مذكور شد ، بدان (يعنى آنچه نهى از آن شده ، در نزد پروردگار تو كراهت داشته شده است .) كه پروردگارت آنها را ناخوش دارد ، و او را از آنها بد آيد . اين احكام مذكوره، از آن چيزى است كه پروردگارت به سوى تو وحى فرمود ، از حكمت و علمى كه شناخت حق است با زيادتى عمل . و فرا مگير با خدا ، خداى ديگر را؛ پس انداخته شوى در دوزخ ، در حالى كه ملامت كرده شده باشى ، و دور گردانيده شده از رحمت خداى ـ تعالى ـ» . و در سوره «وَاللَّيْلِ اِذا يَغْشى»۱۶ فرو فرستاد كه : «فَأَنْذَرْتُكُمْ نارا تَلَظّى * لا يَصْليها اِلَا الَاشْقى * الَّذى كَذَّبَ وَ تَوَلّى»۱۷ ؛ يعنى : «پس مى ترسانم شما را اى اهل مكّه! از آتشى كه زبانه مى كشد . در نيايد در آن (يعنى به طريق دوام و لزوم) ، مگر بدبخت ترى كه (حق را) تكذيب كرد و روى بگردانيد (از اطاعت مفروضه) و پشت به آن نمود» . و حضرت فرمود : «اين اشقى كه خدا وعده دخول جهنّم به او داده ، مشرك است . و در سوره «اِذا السَّمآءُ انْشَقَّتْ»۱۸ ،فرو فرستاد كه : «وَأَمّا مَنْ أُوتىَ كِتآبَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ. فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُورا * وَيَصْلى سَعيرا * اِنَّهُ كانَ فى أَهْلِهِ مَسْرُورا * اِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ * يَحُورَ بَلى»۱۹ ؛ يعنى : «و امّا آنكه داده شود نامه كردار خويش را از پس پشتش به دست چپ ، پس زود باشد كه بخواند؛ يعنى آواز دهد هلاكت را و گويد : واثبوراه! ۲۰ و درآيد در آتش افروخته . به درستى كه او در ميان كسان خود شادمان (و به مال فانى و جاه ناپايدار ، به جهت فرطِ غرور شادان) بود ، و يا فارغ بود از روزِ شمار . به درستى كه او گمان برده كه هرگز بازنگردد ، و او را بعث و نشورى نباشد . آرى!» (او را بازگشت خواهد بود) . حضرت فرمود : «اين كس كه مذكور شد ، مراد از آن مشرك است .
و در سوره تبارك فرو فرستاد كه : «كُلَّما أُلْقِىَ فيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَلَمْ يَاْتِكُمْ نَذيرٌ * قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذيرٌ فَكَذَّبَنا وَقُلْنا ما نَزَّلَ اللّهُ مِنْ شَيْى ءٍ»۲۱ ؛ يعنى : «در هر زمان كه گروهى انداخته شوند در دوزخ ، خازنان آن؛ يعنى مالك و اعوان سؤال كنند از ايشان كه : آيا بيم كننده اى به نزد شما نيامد؟ و پيغمبرى بر شما مبعوث نشد كه شما را از خدا و عذاب او بترساند؟ گويند : آرى ، به تحقيق آمدند ما را پيغمبران ترساننده؛ پس ايشان را به دروغ نسبت داديم و گفتيم : خدا فرو نفرستاده هيچ چيز از آنچه شما مى گوييد» . و حضرت فرمود : «اين گروه مشركانند . و در سوره واقعه فرو فرستاد : «وَأَمّا اِنْ كانَ منَ الْمُكَذِّبينَ الضّالّينَ * فَنُزُلٌ مِنْ حَميمٍ * و تَصْلِيَةُ جَحيمٍ»۲۲ ؛ يعنى : «و امّا اگر مرده ، از جمله تكذيب كنندگان گمراهان باشد ، پس او را است پيشكشى در قبر ، از آب گرم كرده در دوزخ ، و درآوردن در آتش سوزان در روز قيامت». و حضرت فرمود : «اين گروه مشركانند . و در سوره حاقّه فرو فرستاد : «وَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنى لَمْ أُوتَ كِتابِيَه * وَلَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَه * يا لَيْتَها كانَتْ الْقاضِيَةَ * ما أَغنى عَنّى مالِيَهْ»۲۳ تا قول آن جناب : «اِنّه لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ الْعَظيمِ»۲۴ » و ترجمه آن، اين است : «و امّا آنكه داده شود نوشته خويش و نامه اعمالش را به دست چپش ، بعد از آنكه بر بدى هاى خود واقف شود ، بگويد ـ از روى ندامت ـ : اى كاشكى كه داده نمى شدم نامه خود را ، و نمى دانستم كه حساب من چيست! اى كاش آن مردنى كه در دنيا به آن مُردم ، حكم كننده بود به فناى ابدى ، يا قطع كننده امر من ، تا زنده نمى شدم ، (يا حكم كننده به مردن من ، كه الحال مى مردم)! دفع نكرد از من عذاب را ، مال من و آنچه مرا بود ، . . . به درستى كه او در دنيا چنان بود كه ايمان نمى آورد به خداى بزرگوار ، كه مستحقّ عظمت و بزرگوارى است» .
و حضرت فرمود : «اين مشرك است .
و در سوره طسم [= شعرا] فرو فرستاد كه : «وَبُرِّزَتِ الْجَحيمُ لِلْغاوينَ * وَقيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ * مِنْ دُونِ اللّهِ هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ أَوْ يَنْتَصِرُونَ * فَكُبْكِبُوا فيها هُمْ وَالْغاوُونَ * وَجُنُودُ اِبْليسَ أَجْمَعُونَ»۲۵ ؛ يعنى : «و ظاهر ساخته شود دوزخ از براى گمراهان ، تا در آن نظر كنند و مكان هاى خود را ببينند . و گفته شود به ايشان بر وجه عتاب و سرزنش ، كه كجايند آنچه پيوسته آن را مى پرستيديد از غير خدا. يعنى كجايند خدايان شما كه به آنها اميدوار بوديد؟! آيا هيچ يارى مى دهند شما را به دفع عذاب از شما؟! يا انتقام مى كشند از براى شما ، از كسى كه شما را عذاب مى كند؟! يا ممتنع مى شوند از عذاب خود و آن را از خود دفع مى توانند كرد؟! پس نگون سار گردانيده شوند در دوزخ ، ايشان و گمراهان و لشكرهاى شيطان ، همه ايشان» .
و حضرت فرمود : «لشكرهاى شيطان، ذرّيّه اويند از شياطين . و قول خدا كه حكايت است از قول ايشان : «وَما أَضَلَّنا اِلّا الْمُجْرِمُونَ»۲۶ ؛ يعنى : «و گمراه نگردانيدند ما را و بر ضلالت نداشتند ، مگر گناهكاران» . مقصود از آن مشركان اند ، كه اين گروه به ايشان اقتدا كردند و ايشان را بر شركى كه داشتند پيروى نمودند . و ايشان قوم محمدند صلى الله عليه و آله ، و يكى از يهود و نصارى در ايشان داخل نيستند . و مصدّق اين ، قول خداى عز و جل است : «كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ»۲۷ ؛ يعنى : «تكذيب كردند پيش از ايشان قوم نوح». «كَذَّبَ أَصْحابُ الْاَيْكَةِ»۲۸ ؛ يعنى : «تكذيب كردند ياران ايكه ۲۹ ». «كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ»۳۰ ؛ يعنى : «تكذيب كردند قوم لوط». ۳۱ و حضرت بعد از ذكر سه فرقه اى مزبوره مى فرمايد : «در ايشان ، يهودان ـ كه گفتند : عُزَير پسر خدا است ـ داخل نيستند و نه نصارا ـ كه گفتند : مسيح پسر خدا است ـ . و زود باشد كه خدا يهود و نصارى را داخل جهنّم گرداند ، و هر گروهى را به كردارهاى ايشان داخل آتش گرداند .
و قول ايشان : و گمراه نكردند ما را ، مگر گناهكاران؛ زيرا كه ايشان ما را به سوى راه خويش دعوت كردند . در معنى همان قول خداى عز و جل است در باب ايشان ، در هنگامى كه ايشان را جمع فرموده به سوى آتش ، يا در آن جمع فرموده : «قالَتْ أُخْراهُم لاُِوليهُمْ رَبَّنا هُولآءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذابا ضِعْفا مِنَ النّارِ ،»۳۲ تا قول آن جناب كه : «كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتّى اِذا ادَّارَكُوا فيها جَميعا»۳۳ » . ۳۴ و حضرت مى فرمايد : تا آنكه چون به يكديگر رسند در دوزخ همه ايشان ، بعضى ازايشان از بعضى بيزارى جويد ، كه از يكديگر بيزار شوند و يكديگر را لعنت كنند . و بعضى ازايشان خواهد كه بر بعضى حجّت آورد و غالب گردد ، به جهت اميدوارى گشايش و خلاص ، تا آنكه رها شوند از بزرگى آنچه بر ايشان فرود آمده ، و حال آنكه آن وقت ، وقت ابتلاء و امتحان و پذيرفتن بهانه و هنگام نجات نيست . و اين آيات و امثال اينها ، از آن چيزى است كه خدا آن را در مكّه فرو فرستاد ، كه خدا داخل آتش جهنّم نمى گرداند ، مگر كسى را كه مشرك باشد .
پس چون خداى ـ تعالى ـ محمد صلى الله عليه و آله را رخصت داد در باب بيرون آمدن از مكّه به سوى مدينه ، اسلام بر پنج چيز بنا شد : گواهى دادن به آنكه خدايى نيست ، مگر خدا ، و آنكه محمد صلى الله عليه و آله بنده و رسول او است ، و به پا داشتن نماز و دادن زكات و حجّ خانه كعبه و روزه ماه مبارك رمضان . و حدود و قسمت كردن ميراث ها را بر او فرو فرستاد ، و خبر داد آن حضرت را به همه گناهانى كه خدا بر آنها و به سبب آنها آتش جهنّم را واجب گردانيده ، از براى كسى كه به آنها عمل كند و يكى از آنها را مرتكب گردد .
و در بيان كشنده مؤمن فرو فرستاد : «وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنا مُتِعَمِّدا فَجَزآؤُهُ جَهَنَّمُ خالِدا فيها وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذابا عَظيما»۳۵ ؛ يعنى : «و هر كه بكشد مؤمنى را به عمد و قصد ، پس جزاى او دوزخ است ، در حالتى كه جاويد است در آن، و خدا بر او خشم گرفته و او را لعنت كرده؛ يعنى رانده و از رحمت خود دور گردانيده ، و آماده ساخته از براى او عذاب بزرگى را» . و حضرت فرمود : «خدا مؤمن را لعنت نمى كند . خداى عز و جل فرموده : «اِنَّ اللّهَ لَعَنَ الْكافِرينَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعيرا خالِدينَ فيها أَبَدا لايَجِدُونَ وَلِيّا وَلا نَصيرا»۳۶ ؛ يعنى : «به درستى كه خدا كافران را لعنت كرده ، و آماده گردانيد از براى ايشان آتش افروخته را ، در حالتى كه جاويد باشندگان اند در آن هميشه . نيابند دوستى و نه ياورى را كه ايشان را بيرون آورد ، يا عذاب را از ايشان باز دارد» . و حضرت مى فرمايد : «و چگونه اين حكم بسته به مشيت و خواست خدا باشد (و تقدير آيه قتل اين شود كه ، اگر خدا خواهد چنين مى كند و اگر نخواهد نمى كند) ، و حال آنكه در هنگامى كه جهنّم را به او جزا داده ، غضب و لعنت را به او ملحق ساخته ، و اين كلام ظاهر گردانيده كه آنها كه ملعون اند در كتاب خدا ، كيان اند . و فرو فرستاده در باب مال يتيم و هر كه آن را از روى ستم بخورد كه : «اِنَّ الّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْما اِنَّما يَأْكُلُونَ فى بُطُونِهِمْ نارا وَسَيَصْلَوْنَ سَعيرا»۳۷ ؛ يعنى : «به درستى كه آنان كه مى خورند مال هاى يتيمان را از روى ستمكارى و ناحق ، جز اين نيست كه مى خورند در شكم هاى خويش آتشى را؛ يعنى آنها را پر مى سازند از آتش . زود باشد كه درآيند يا درانداخته شوند در آتشى افروخته» . و حضرت فرمود : «بيان اين مطلب آن است كه خورنده مال يتيم مى آيد در روز قيامت ، و حال آنكه آتش در شكمش زبانه مى كشد ، تا آنكه زبانه آتش از دهانش بيرون آيد ، و اهل موقف كه در صحراى قيامت جمع اند ، همه او را بشناسند كه خورنده مال يتيم است . و در باب كيل فرو فرستاده كه : «وَيْلٌ لِلْمُطفِّفينَ»۳۸ ؛ يعنى : «واى بر كاهندگان در كيل و وزن». ۳۹
و حضرت مى فرمايد : «خدا ويل را از براى كسى قرار نداد، تا آنكه او را كافر ناميد . خداى عز و جل فرموده است : «فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظيمٍ»۴۰ ؛ يعنى : «پس واى بر آنها كه كافر شدند از وقت حاضر شدن در روز بزرگ كه روز قيامت است ، و يا از مشاهده احوال آن روز ، يا شهادت در آن روز» .
و در باب عهد و پيمان فرو فرستاد كه : «اِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بَعَهْدِ اللّهِ وَأَيْمانِهِمْ ثَمَنا قَليلاً أُولئكِ لا خَلاقَ لَهُمْ فِى الْاخِرَةِ وَلا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلا يَنْظُرُ اِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَلا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ»۴۱ ؛ يعنى : «به درستى كه آنها كه مى فروشند و بدل مى كنند عهدى را كه با خدا بسته اند ، و سوگندهاى خويش را كه ياد مى كنند به بهايى اندك كه متاع حقير دنيا است ، اين گروه ، هيچ بهره اى نيست از براى ايشان ، در آخرت و ثواب آن . و خدا با ايشان سخن نكند ، و به سوى ايشان ننگرد در روز قيامت؛ يعنى به ايشان خوارى رساند ، و بر ايشان غضبناك باشد ، و ايشان را پاك نسازد از پليدى گناه ، يا بر ايشان ثنا نكند ، و ايشان را مدح نفرمايد ، و از براى ايشان است عذابى دردناك يا دردآورنده» . و حضرت مى فرمايد : «خلاق به معنى نصيب و بهره است؛ پس آنكه او را در آخرت هيچ بهره اى نباشد ، به چه چيز داخل بهشت مى شود . و در مدينه فرو فرستاد كه : «الزّانى لا يَنْكِحُ اِلّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزّانِيَةُ لا يَنْكِحُها اِلّا زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذَلِكَ عَلَى الْمُؤمِنينَ»۴۲ ؛ يعنى : «مرد زناكار نكاح نمى كند ، مگر زن زناكار يا شرك آورنده اى را ، و زن زناكار به نكاح درنياورد او را ، مگر مرد زناكار يا شرك آورنده اى ، و حرام گردانيده شده است اين نكاح بر مؤمنان ۴۳ » . و حضرت مى فرمايد : «پس خدا مرد زناكار را مؤمن ، و زن زناكار را مؤمنه نناميد . و رسول خد صلى الله عليه و آله فرمود ـ و اهل علم در آن شك ندارند كه آن حضرت فرموده است ـ : زناكننده زنا نمى كند در هنگامى كه زنا مى كند ، و حال آنكه او مؤمن باشد . و دزد دزدى نمى كند در هنگامى كه دزدى مى كند ، و حال آنكه او مؤمن باشد (يعنى هيچ يك از دزد و زناكار ، در هنگام زنا و دزدى ، مؤمن نيستند)؛ زيرا كه چون اين عمل را به فعل آورد ، خدا ايمان را از او دور مى كند ،چنانچه پيراهن را از تن مى كند .
و در مدينه فرود آمد : «وَالَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدآءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانينَ جَلْدَةً وَلا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَدا وَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ * اِلّا الَّذينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَأَصْلَحُوا فَاِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ»۴۴ ؛ يعنى : «و آن كسانى كه رمى مى كنند زنان محصنه را؛ يعنى بالغه عاقله اى كه آزاد و مسلمان و عفيفه باشد ، و ايشان را به زنا نسبت مى دهند ، بعد از آن چهار گواه عادل نمى آورند ، پس بزنيد ايشان را هشتاد تازيانه ، و قبول مكنيد از براى ايشان ، شهادتى را هرگز در هيچ باب . و آن گروه، ايشان اند كه فاسقان اند ، مگر آنان كه توبه كردند بعد از اين فسق و صالح شدند و خويش را به صلاح آوردند ، تا رسم فسق از ايشان برخاست؛ پس به درستى كه خدا آمرزنده اى است مهربان» . و حضرت مى فرمايد : «خدا او را دور گردانيده است ـ در مدّتى كه بر سر افترا و دروغ خويش مانده باشد ـ ، از آنكه به ايمان ناميده شود ، و كسى او را مؤمن بنامد . خداى عز و جل فرموده است : «أَفَمَنْ كانَ مُؤْمِنا كَمَنْ كانَ فاسِقا لا يَسْتَوُونَ»۴۵ ؛ يعنى : «آيا كسى كه مؤمن باشد ، چون كسى است كه فاسق باشد؟ مؤمنان و فاسقان برابر نيستند؛ يعنى در شرف و رتبه ، يا جزا و مثوبه». و حضرت مى فرمايد : «و خدا او را منافق قرار داده . خداى عز و جلفرموده است : «اِنَّ الْمُنافِقينَ هُمُ الْفاسِقُونَ»۴۶ ؛ يعنى : «به درستى كه منافقان ، ايشان فاسقان اند». و مى فرمايد : «نيز خدا او را از دوستان شيطان قرار داده . خداى عز و جل فرموده است : «اِلّا اِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ»۴۷ ؛ يعنى : «و ياد كن آن وقتى را كه گفتيم به فرشتگان كه سجده كنيد به جهت آدم؛ پس سجده كردند ، مگر شيطان كه از جن بود؛ يعنى بنى جان؛ پس بيرون رفت از فرمان پروردگار خويش و عاصى شد» . و حضرت مى فرمايد : «و نيز خدا او را ملعون قرار داده؛ پس فرموده است : «اِنَّ الَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الغافِلاتِ الْمُؤمِناتِ لُعِنُوا فِى الدُّنْيا وَالْاخِرَةِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ * يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ»۴۸ ؛ يعنى : «به درستى كه آنان كه رمى مى كنند و دشنام به زنا مى دهند زنان محصنه را ، كه بى خبران اند از آنچه در باره ايشان مى گويند ، و مؤمنه اند كه به خدا و رسول گرويده اند ، لعنت كرده شدند در دنيا و آخرت ، و از براى ايشان است عذابى بزرگ ، در روزى كه گواهى دهد بر ايشان ، زبان ها و دست ها و پاى هاى ايشان ، به آنچه عمل مى كردند» . و حضرت مى فرمايد : «و چنان نيست كه اعضا و جوارح بر مؤمنى گواهى دهند ، جز اين نيست كه گواهى مى دهند بر كسى كه واجب شده باشد بر او سخن وعيد كه مشعر است به عذاب . و امّا مؤمن نوشته عملش به دست راستش عطا مى شود . خداى عز و جل فرموده است : «فَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتابَهُ بِيَمينِه فَاُُولئِكَ يَقْرَؤُونَ كِتابَهُمْ وَلا يُظْلَمُونَ فَتيلاً»۴۹ » . و در قرآن «فَمَنْ اُوتِىَ» بدون أَمّا است؛ يعنى : «پس آنان كه داده شوند نوشته عمل خويش را به دست راستِ ايشان ، پس آن گروه مى خواند نوشته خويش را از روى بهجت و مسرّت ، و بر ايشان ستم نشود در مزد ايشان ، به مقدار پوستى كه در شكم استخوان خرما باشد ـ و مراد از آن چيزى است كه كم باشد ـ ؛ چه كمتر از آن نيز بر ايشان ستم نشود» .
و حضرت مى فرمايد : «سوره نور بعد از سوره نساء فرستاده شد ، و مصدِّق اين مطلب آن است كه خداى عز و جل بر حضرت پيغمبر در سوره نساء فرو فرستاده كه : «وَاللّاتى يَأتِينَ الْفاحِشَةِ مِنْ نِسآئكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعةً مِنْكُمْ فَاِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ حَتّى يَتَوَفَاهُنَّ الْمَوْتُ أَوَ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبيلاً»۵۰ ؛ يعنى : «و آن زنانى كه بيايند به خصلت زشت ـ كه زنا است ـ از زنان شما ، پس گواه طلب كنيد بر ايشان در فعل بد ايشان ـ كه زنا است ـ ، چهار شاهد مقبول الشّهاده را از شما؛ پس اگر شهادت دادند ، پس آن زنانِ زناكننده را نگاه داريد در خانه ها و ايشان را حبس كنيد ، تا وقتى كه مرگْ ايشان را فرا گيرد ، و مدّت عمر ايشان را به سر آورد و بميراند ، يا آنكه خدا از براى ايشان راهى قرار دهد» . و حضرت مى فرمايد : «راهى كه خداى عز و جل فرموده اين است : «سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَفَرَضَناها وَأَنْزَلْنا فيها آياتٍ بَيِّناتٍ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ* الزّانِيَةُ وَالزّانى فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأفَةٌ فى دينِ اللّهِ اِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الْاخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذابَهُما طآئِفَةٌ مِنَ الْمُؤمِنينَ»۵۱ ؛يعنى : «اين سوره اى است از قرآن كه فرو فرستاديم آن را از عالم بالا به وساطت جبرئيل ، و واجب كرديم آن را؛ يعنى آنچه را كه در آن ذكر شده از احكام ، و فرو فرستاديم در آن آيت هاى روشن را كه واضحة الدّلالة است بر مقصود . شايد كه شما پند پذير شويد و از محرّمات الهى بپرهيزيد . و از جمله آنچه در آن است ، اين است كه مرد زناكننده كه محصن نباشد (و زن زناكننده) ، بزنيد هر يك از اين دو را صد تازيانه . و بايد كه فرا نگيرد شما را نسبت به ايشان ، مهربانى و شفقت در دين خدا و طاعت او ، اگر چنان هستيد كه ايمان داريد به خدا و روز آخر كه روز قيامت است . و بايد كه حاضر شوند عذاب ايشان را ـ كه عبارت است از اجراى حدّ خدا بر ايشان ـ ، گروهى از مؤمنان كه بر وقت اقامه آن طائفه اى از ايشان حضور داشته باشند (اگرچه يك مؤمن باشد)» .
1.. و كلينى ـ رضى الله عنه ـ عنوانى از براى اين باب ذكر نفرموده . و غرض و مقصود از اين باب ،چنانچه از حديث آن ظاهر مى شود ، اين است كه ايمانِ پيش از هجرت پيغمبر ، به جهت ضعف دين و كمى ياور آن ، مجرّد تصديق به توحيد خدا و رسالت محمد صلى الله عليه و آله بوده ، و بعد از هجرت ، به جهت قوّت دين و بسيارى ياوران و شايع شدن احكام در آن ، و صدور وعيد بر آن ، تصديق به ولايت و عمل بر آن علاوه شده ، و فكر به انتفا و نيستى هر يك از اينها متحقّق مى شود . آنكه ايمان به شريعت هاى پيش نيز همچنين بوده ، و آنكه بسيارى از اين امّت به سبب ميل دل هاى ايشان و رجوع نكردن به سوى رهبران ، متشابهات و منسوخات را پيروى كردند ، و محكمات و ناسخات را ترك نمودند ، و گمان كردند كه ايمان به معنى اوّل است و بس ، و ديگر معنى اى ندارد ، و ندانستند كه آن معنا منسوخ شده و به آن چيز ديگر ضميمه شده است . (مترجم)
2.آل عمران، ۷.
3.. اوست كه اين كتاب را بر تو فرو فرستاد كه برخى از آنهاآيه هاى محكم و روشن است، و اينها اساس كتابند، و برخى ديگر متشابه و چند پهلوند . اما كسانى كه به دل، كژى دارند براى تاويل و فتنه جويى از متشابهات آن پيروى مى كنند، در حالى كه تاويل حقيقى آن را جز خدا نمى داند . (مترجم)
4.. شورا، ۱۳.براى شما از دين، همان را تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود. و آنچه را كه بر تو وحى كرديم وآنچه را كه به ابراهيم و موسى و عيسى توصيه كرديم، اين بود كه دين را بر پا داريد و در آن متفرق نشويد . بر مشركان گران است آنچه كه ايشان را به سويش مى خوانى . خداوند هر كس را بخواهد به سوى خود مى كشد، و هر كس را كه به او باز گردد به سوى خود ره مى نمايد . (مترجم)
5.. و مراد از راه ، شريعت است كه به كتاب معلوم شود . و رويّه، چيزى است كه از حديث و طريق مفهوم گردد . (مترجم)
6.نساء، ۱۶۳.
7.بقره، ۶۵.
8.. چه منع فرموده بوديم كه در آن روز شكار ماهى نكنند و از صبح تا شام مشغول عبادت باشند . و ايشان در آن روز به حيله و جهودبازى ، ماهى مى گرفتند ، چنان چه در تفاسير شرح آن شده . (مترجم)
9.. پيامبر اكرم پس از بعثت، سيزده سال در مكه بودند، اما تا سه سال مكلف به دعوت آشكار نبودند .
10.اسرا، ۲۳.
11.. و آنچه از وسط آيه ذكر نشده اين است : «وَاِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدَهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَها أُفٍّ وَلا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قولاً كَريما * وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبّيانى صَغيرا * رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فى نُفُوسِكُمْ اِنْ تَكُونُوا صالِحينَ فَاِنَّه كانَ لِلْاَوّابينَ غَفُورا * وَاتِ ذَا الْقُربى حَقَّهُ وَالْمِسكينَ وَابْنَ السَّبيلِ وَلا تُبَذِّرْ تَبْذيرا * اِنَّ الْمُبَذِّرينَ كانُوا اِخْوانَ الشَّياطينَ وَكانَ الشَّيْطانُ لِرَبّهِ كَفُورا * وَاِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمْ ابْتِغآءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ ترْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُورا * وَلا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغلُولَةً اِلى عُنُقِكَ وَلا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوما مَحْسُورا* اِنَّ ربَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشآءُ وَيَقْدِرُ» ؛ و ترجمه آيات اين است : و حكم فرمود پروردگار تو به آنكه نپرستيد؛ يعنى واجب كرد بر تو و امّتانت كه پرستش ننماييد ، مگر او را، به آنكه نيكويى كنيد با پدر و مادر خويش ، نيكويى كردنى به غايت ، اگر البتّه برسد نزد تو بزرگسالى و كبر سن يكى از ايشان يا هر دو (يعنى چندان زيست كنند كه پير شوند و محتاج به خدمت تو گردند). پس مگو به ايشان كلمه افّ را؛ چه آن را كسى مى گويد كه از چيزى به تنگ آمده باشد و يا بر او گران گردد؛ يعنى چيزى مگو كه دلالت بر دلتنگى كند و از ايشان به تنگ مياى و صحبت ايشان را گران مشمر . (و تخصيص حال پيرى، به جهت آن است كه آن حال ، مظنّه دلتنگى است؛ نه آنكه حكم پدر و مادر جوان چنين نباشد .) و بانگ بر ايشان مزن و سخن ايشان را جواب درشت مده، و بگو به ايشان سخن نيكو از روى ادب و حرمت (و ايشان را به نام مخوان ، بلكه بگو : اى پدر و اى مادر) ، و فرو گذار براى ايشان بالِ خوارى و تواضع و فروتنى را ، و با ايشان نهايت عجز و انكسار به عمل آور از فرط مهربانى يا به جهت آن، و بگو كه پروردگارا! رحم فرما و ببخشا بر ايشان ، چنان چه پروريدند مرا در حالى كه خُرد بودم (و مراد اين است كه بر ايشان رحمت كن ، مانند رحمت ايشان بر من ، به تربيت و شفقت و ارشاد .) پروردگار شما داناتر است به آنچه در دل هاى شما است اگر شايستگان باشيد ؛ پس به درستى كه او ـ سبحانه ـ از براى بازگردندگان به حضرت او ، آمرزنده بوده و خواهد بود .
و بده خداوندِ خويشى را حقّ او و آنچه بايد به او داده شود ، و بده درويش و رهگذرى را حق ايشان، و اسراف مكن و مال خود را پراكنده مساز و آن را ميفشان، مانند افشاندن تخم در غير وجه شرعى؛ پراكنده ساختنى به غايت. به درستى كه اسراف كنندگان و صرف نمايندگان مال خود در معاصى برادران، شياطين و ديوان سركش اند؛ و شيطان، بسيار منكرِ نعمت و ناسپاس بوده و خواهد بود از براى پروردگار خويش و نعمت او .
و اگر البتّه اعراض كنى از ايشان و روى گردانى از محتاجان ، به جهت انتظار و طلب روزى و رحمتى كه از پروردگار خود آن را اميد دارى كه چون به تو رساند به ايشان دهى ، پس بگو به ايشان گفتارى نرم و نيكو، و ايشان را دعا كن به فراخى روزى، و قرار مده دست خود را بربسته به گردن خويش؛ يعنى بخل و امساك مكن، و مگشا آن را همه گشادن؛ يعنى اسراف مكن؛ پس بنشينى در حالتى كه سرزنش كرده شده باشى و درمانده و محتاج باشى، يا ملامت شده و درمانده گردى. به درستى كه پروردگار تو گشاده مى گرداند روزى را از براى هر كه مى خواهد، و تنگ مى سازد بر هر كه مى خواهد . به درستى كه او ـ سبحانه ـ به بندگان خود و مصالح ايشان آگاه و بينا بوده و مى باشد (و مصالح ايشان را او مى داند و آنچه مصلحت ايشان است به عمل مى آورد ،و كسى را زهره ]= جرأت] اعتراض بر او نيست) . (اسرا :۲۳ ـ ۳۰) . (مترجم)
12.اسرا، ۲۹ـ۳۹.
13.. مانند آنكه به آن معامله كنيد تا اصل مايه براى او بماند ، و ربح آن صرف معاش او شود ، حال آنكه مال يتيم را ضبط كنيد ، و غبطه او را از دست مدهيد ، و در آن بى وجه شرعى تصرّف مكنيد . (مترجم)
14.. از تكاليف شرعيّه ، يا به عهدى كه با يكديگر بسته ايد ، و يا به عهدى كه با خدا مى بنديد از عهد و نذر و يمين . (مترجم)
15.يعنى خوش فرجام تر است .
16.ليل، ۱.
17.ليل، ۱۴ـ۱۶.
18.انشقاق، ۱.
19.انشقاق، ۸ ـ ۱۵.
20.. و اين كلام، طلب هلاكت است؛ يعنى اى هلاكت! كجايى كه رخ نمى نمايى؟ بيا كه بسيار به تو مشتاقم و از نيستى تو غمناك. (مترجم)
21.ملك، ۹ و ۱۰.
22.واقعه، ۹۲ـ۹۴.
23.. حاقّه، ۲۵ـ۲۸. و آنچه از آيه ذكر نشده اين است : «هَلَكَ عَنّى سُلْطانِيَهْ * خُذُوهُ فَغُلُّوهْ * ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهْ * ثُمَّ فى سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذراعا فاسْلُكُوهُ» ؛ و كم و نابود گشت از من تسلّط و فرمانروايى من . بعد از آن، خطاب به زبانيه رسد : بگيريد او را؛ پس او را غل كنيد؛ يعنى دست و پاى او را بر گردن او بنديد؛ پس آن گاه درآوريد او را در آتش بزرگ . بعد از آن، در زنجيرى كه گزِ (=درازى) آن هفتادگز(=ذرع) است ، او را داخل كنيد و در آن درآوريد؛ يعنى آن را بر بدن او بپيچيد تا هيچ حركت نتواند كرد ،و در شرح آن غير از اين نيز گفته اند . (مترجم)
24.حاقّه، ۳۳.
25.شعرا، ۹۱ـ۹۵.
26.شعرا، ۹۹.
27.حج، ۴۲ ؛ ص ، ۱۲ ؛ غافر ، ۵ ؛ ق ، ۱۲ ؛ قمر ، ۹ .
28.شعرا، ۱۷۶.
29.. و «ايكه» ، بيشه اى بود نزديك مدائن و در آن اشجار و اثمار بسيار بود .
30.شعرا، ۱۶۰.
31.و ظاهر اين است كه مراد حضرت عليه السلام اين باشد كه خدا در همين سوره ، بعد از آنچه مذكور شد ، قصّه امّت هاى سالفه را جدا ذكر فرموده؛ مانند قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط و اصحاب ايكه ، و حضرت عاد و ثمود را ذكر نفرموده؛ زيرا كه مقصود ، تخصيص مجرمان است . و ذكر آنچه ذكر فرموده كفايت مى كند . ليكن در قصه نوح، لفظ قَبْلَهُمْ موجود نيست و در جاى ديگر از قرآن چنين كلامى هست . (مترجم)
32.اعراف، ۳۹.
33.اعراف، ۳۸.
34.. و در قرآن در سوره اعراف ، «كُلَّما » تا «جَميعا » ، پيش از لفظ «قالَتْ » است . و ترجمه آن به ترتيب قرآن اين است : «در هر زمان كه درآيند گروهى در دوزخ ، لعنت كنند مانند خويش را(كه هم دينان ايشان باشند) ، تا آنكه چون به يكديگر رسند در دوزخ همه ايشان ، گويند آن گروهى كه پس روان ايشان بوده اند در دنيا ، يا از پى درآيندگان ايشان در دوزخ ، براى آنان كه پيشوايان ايشان اند كه : اى پروردگار ما! اين گروه گمراه كردند ما را ، پس بده به ايشان عذابى دو چندان كه ما را هست از آتش دوزخ ؛ يكى براى گمراهى و يكى براى گمراه كردن ديگران . (مترجم)
35.نساء، ۹۳.
36.احزاب، ۶۴ و ۶۵.
37.نساء، ۱۰.
38.مطففين، ۱.
39.. و ويل، كلمه اى است جامع جميع بدى ها؛ يعنى انواع عذاب و عتاب و شدّت محنت .
40.مريم، ۳۷.
41.آل عمران، ۷۷.
42.نور، ۳.
43.و آيا حكم اين آيه منسوخ است يا حرمت ، حرمت تنزيهى است ، يا اعتياد به اين امر حرام است ، خلاف است . (مترجم)
44.نور، ۴ و ۵.
45.سجده، ۱۸.
46.توبه، ۶۷.
47.كهف، ۵۰.
48.نور، ۲۳ و ۲۴.
49.اسرا، ۷۱.
50.نساء، ۱۵.
51.نور، ۱ و ۲.