۲۸۸۴.از او ، از پدرش ، از نضر بن سويد ، از يحيى بن عمران حلبى ، از هارون بن خارجه ، از ابو بصير روايت است كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از قول خداى عز و جل :«اَلَّذينَ امَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا ايمانَهُمْ بِظُلْمٍ»۱. فرمود :«يعنى آن را به شك نياميختند» .
۲۸۸۵.حسين بن محمد ، از احمد بن اسحاق ، از بكر بن محمد ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«به درستى كه شك و معصيت ، در آتش دوزخ اند ، و اين دو از ما نيستند و به سوى ما باز نمى گردند» .
۲۸۸۶.چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن ابى عبداللّه ، از عثمان بن عيسى ، از مردى ، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود :«هر كه در خداى عز و جل شك كند ، بعد از آنكه بر فطرت اسلام متولّد شده باشد ، هرگز به سوى خير و خوبى رجوع نخواهد كرد» .
۲۸۸۷.از او ، از پدرش روايت است كه آن را مرفوع ساخته به سوى امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«هيچ عملى با شك و انكار نفع نمى بخشد» .
۲۸۸۸.و در وصيّت مفضّل مذكور است كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«هر كه شك كند يا مظنّه داشته باشد ، پس بر سر يكى از اين دو ايستادگى نمايد ، خداى عز و جل عمل او را فرو ريزد و باطل گرداند . به درستى كه حجّت خداى عز و جل ، حجّتى است روشن» .
۲۸۸۹.از او ، از على بن اسباط ، از علا بن زرين ، از محمد بن مسلم ، از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق عليهماالسلام روايت است كه گفت : به آن حضرت عرض كردم : به درستى كه ما مردى را مى بينيم كه او را عبادت و نهايت جدّ و جهد و خشوع و فروتنى است ، و به حق قائل نيست؛ پس آيا اينها ، هيچ نفع به او مى رساند؟ فرمود كه :«اى محمد! جز اين نيست كه داستان اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله ، چون داستان اهل بيتى است كه در بنى اسرائيل بودند . و چنان بود كه هيچ يك از ايشان ، چهل شب در عبادت جدّ و جهد نمى كرد ، مگر آنكه هر دعا كه مى كرد ، مستجاب مى گرديد . و به درستى كه مردى از ايشان ، چهل شب جد و جهد نمود . بعد از آن ، دعا كرد و از برايش مستجاب نشد؛ پس به خدمت حضرت عيسى بن مريم عليه السلام آمد ، در حالتى كه به سوى آن حضرت شكايت مى نمود ، آنچه را كه او در آن بود . و از آن حضرت درخواست مى كرد كه دعا كند» . حضرت فرمود كه : «پس حضرت عيسى عليه السلام طهارت به جا آورد ، كه وضو ساخت يا غسل كرد . بعد از آن ، نماز كرد و خداى عز و جل را خواند؛ پس خداى ـ تعالى ـ به سوى او وحى فرمود كه : اى عيسى! به درستى كه اين بنده من ، به درگاه من آمده است ، از غير آن درى كه از آن آمده مى شوم؛ زيرا كه او مرا خواند ، و حال آنكه در دلش از امر پيغمبرى تو شكى بود ، و اگر مرا بخواند ، تا آنكه گردنش پاره پاره شود ، و بندهاى انگشتانش از هم بپاشد ، دعاى او را مستجاب نكنم» . حضرت فرمود كه : «پس عيسى بن مريم عليه السلام به سوى آن مرد التفات فرمود و فرمود كه : پروردگار خود را مى خوانى ، و حال آنكه تو در باب پيغمبرش در شكّى؟ عرض كرد كه : يا روح اللّه ! و اى آنكه به يك سخن او موجود شده اى! به خدا سوگند كه آنچه فرمودى ، چنان بود؛ پس خدا را بخوان و دعا كن كه خدا آن را از من ببرد» . حضرت فرمود : «پس عيسى عليه السلام از برايش دعا كرد ، و خداى عز و جل توبه او را قبول فرمود و از او پذيرفت . و آن مرد ، در حدّ اهل بيت آن حضرت گرديد» .