بسم اللّه الرحمن الرحيم مفتاح فلاحى كه ابواب جنان بلد الامين دين مبين را به واسطه آن توان گشود ، و مصباح نجاحى كه بيابان طور سينين قرب ربّ العالمين را به نور آن توان پيمود ، حمد معطى المسئلات ۱ و ثناى مجيب الدّعواتى است كه دعا را عُدّه داعى ساخت ، و آدميان را به جُبّه راقيه ۲ خطابِ «قُلْ ما يَعْبَأُ بِكُمْ رَبّى لَوْلا دُعآؤُكمْ»۳ نواخت . و صلوات زاكيات و تحيّات ناميات ۴ ، نثار مرقد سيّد عالم كه خاصّه و خلاصه موجودات را شرف كائنات و مفخر سلسله بنى آدم است ، همايون و مضجع ميمون ۵ پيغمبرى كه با معجزات باهرات كه اقوى و اكمل آنها قرآن مجيد است ، مبعوث گرديد ، و به آن ، رقم عجز و اعجاز را بر كلّ اوراق عراق و جميع صفحات حجاز كشيد . و نثار ضرائح ۶ اولاد امجادش كه قرآن را قرين ، و عروة الوثقى دين ، و حبل المتينِ ايمان ، و جزو پيغمبر و حزب خداوند آسمان و زمينند . عترت اطهارى كه در باب آداب و حسن معاشرت ، هر يك يگانه دوران و مرآت العقول ۷ خصال حميده ، و آيينه حقايق نماى افعال پسنديده ، و دستورالعمل عالميان اند .اما بعد ، چنين گويد ذرّه بى مقدار ، و خادم اخبار ائمّه اخيار ، تشنه لب باده فيض يزدانى ، محمدعلى بن محمد حسن الاردكانى ، «سُتِرَتْ جَرآئِرهُماء يَوْمَ تُبْلى سَرآئِرُهُما»۸ كه چون در مجلس بهشت آيين و محفل فلك تزيين شركا ، و عظمت مدار بندگان جلالت توامان ،نوّاب كامياب ، فلك جناب ، سپهر ركاب ، انجم سپاه ، گردون بارگاه ، مساعد دولت و معاضد ملّت ، جهان هنر و فرزانه خردپرور ، جم نژاد جم نشان ، و تاج بخش گيتى ستان ، داور عادل و دادگر شيردل ، صافى رأى خجسته روى و آدمى نهاد فرشته خوى ، ميمون طالع بلند اختر و مبارك عنصر همايون گوهر ، قطب دايره مكرمت و اقبال ، و مركز محيط جلالت و استقلال ، نهال برومند خيابان شوكت و بسالت ۹ و سرو جويبار مروّت و عدالت ، نور حديقه سلطان سلاطين آفاق و نور حدقه ملاذ خواقين ۱۰ به استحقاق ، سالك مسالك اصحاب ايقان و مالك ممالك قلوب ارباب عرفان ، مشيّد ۱۱ قواعد ملّت و دين و مروّج قوانين ائمّه طاهرين ، آنكه زارع آمال همگنان از جداول ۱۲ انامل ۱۳ عطيّه اش خرّم و سيراب و از صفير عندليب خوش الحان خامه عدالت نگارش ، اندوه در خاطرها ناياب ، به آب تيغ آتش بار هيبتش ، غبار هواى فتنه فرو نشسته و به ضرب حسام صاعقه كردارِ معدلتش هر كسى از گفتار ناشايست لب فرو بسته ، سليمان نشانى كه طيور ارواح و وحوش ، قلوب ذوى ارتياح ۱۴ در دام تسخير و اطاعتش در بند ، و هبوب رياح صبا و جنوب ، به امر علّام غيوب به تطبيب و تطهير ساحت رفعت و جلالتش خرسند ، به ذكر عطايش لب دريا ، تر زبان و به وصف سخايش دهان صدف دُر فشان ، مصداق :
«شَجُو حُسّادُهُ وَغيْظَ عداهُأَنْ يَرى مُبْصِرٌ وَيَسْمَعَ وَاعٍ» ،۱۵
اعنى : مالك رقاب امم و شاهزاده افخم معظّم ، ملاذ نسلِ الاَكاسرة ۱۶ و ملجاءَ نجلِ القَياصرة ۱۷ ، فرمانْ فرماى با رفعت و اعتلاء ، شاهزاده محمد ولى ميرزا ، «ضَمَّنَ اللّه ُ خِيامَ دَوْلَتِه بِأَطْنابِ الْخُلُودِ وَزَيَّنَ سَريرَ وِلايَتِهِ بِدُرَرِ الْعِزِّ وَالسُّعُودِ» ۱۸ ، داعى را به نوشتن كتابى ديگر امر فرمودند . و به امر اشرفِ والا زمام ، اختيار در اين باب ، در كف اين داعى قرار و استقرار يافت ، كه آن چه صلاح داند و به نظر قاصر رسد از احاديث ، جمع نموده ، كتاب سازد ، و به ترتيب دادن مجلّدى ديگر پردازد . و پيش از اين ، به امر اشرف والا ، از اوّل كتاب مستطاب اصول كافى تا آخر كتاب ايمان و كفر را ترجمه كرده ، سه كتاب ديگر از آن كه عبارت است از : كتاب دعا و كتاب قرآن و كتاب عشرت باقى مانده بود . به نظر فاتر چنين رسيد كه تتمّه را تمام كند؛ چرا كه ، ناتمام بودن آن ، موافقِ همّت بلند و مناسب عزيم ارجمند نوّاب اشرف والا نبود . و چون تمام خلق در امور معاش و معاد به دعا و قرآن و عترت احتياج دارند ، و بايد كه در همه احوال كه به آنها پناه برند ، آن را به كهف الورى مسمّى ساختم ، و به ترجمه نمودن آن به سياق سابق پرداختم ، مگر آنكه ترجمه دعاها را در اين كتاب در سطر زير آن نوشتم و به آخر نينداختم ، مگر نادرى؛ به جهت آنكه داعى در حين دعا و هنگام خواندن آن متذكّر معانى آنها باشد ، تا نفعش اعمّ و فائده اش اتمّ بوده باشد . اگر بعد از اتمام ، به عزّت و زينتِ قبول ، معزّز و مزيّن شود ، از فضلِ نمايان و لطفِ بى پايان عجب نباشد .
و اكنون شروع در مقصود نموده ، به موقف عرض اقدس مى رساند كه : مؤلّف ـ رضوان اللّه عليه ـ بعد از تسميه فرمود كه : كتاب دعا ، و دعا ـ به ضمّ دال ـ ، در اصل لغت به معنى مطلقِ خواندن است و در اصطلاح ، طلب كردن شخص فرومايه است فِعْلى را از كسى كه بلندمرتبه و از او بالاتر باشد ، بر وجه فروتنى و زارى ، و آن چه در حاجت ، خدا را به آن مى خوانند ، و آن به طريق عقل و نقل ، مرغوب و مندوب و حسن و مستحسن است . امّا نقلاً ، به جهت آن چه در كتاب و سنّت واقع شده از آيات و اخبار كه بعضى از آنها در اين كتاب مذكور خواهد شد ، و امّا عقلاً ، به جهت آن چه عالم عابد و عارف زاهد ، شيخ احمد بن فهد حلّى رحمه الله ، در كتاب مستطاب عدّة الدّاعى ذكر فرموده ، از اينكه دفع ضرر از خود با قدرت بر آن و تمكّن از آن واجب است ، و حصول ضرر ، ضرورىّ الوقوع است از براى هر انسانى كه در دار دنيا باشد؛زيرا كه هر انسانى جدا نباشد از آن چه او را پريشان و عقلش را مشغول سازد و به او زيان رساند ، يا از داخل ، چون حصول عارضى كه مزاج او را فرو گيرد ، يا از خارج ، چون اذيّت ظالمى ، يا مكروه و ناخوشى كه از شريك يا همسايه به او رسد . و اگر بالفعل از همه خالى باشد ، هر آينه وقوعش را در آن تجويز مى كند و همچنين عاشق شدن و در آويختنش را به آن . و چگونه چنين نباشد ، و حال آنكه در خانه حوادثى است كه در هيچ زمانى قرار و استقرار ندارد . پس هيچ آدمى از دردهاى سخت و مصيبت هاى آن جدا نباشد ، يا بالفعل يا بالقوه . پس ضرر آن يا حاصل است كه وقوع دارد يا متوقّع الحصول است ، و ازاله هر يك از اين دو امر با قدرت بر آن واجب است . و دعا است كه اين را تحصيل مى كند و آن مقدور است . پس رفتن به سوى آن واجب باشد . و اميرالمؤمنين و سيّد الوصيّين ـ صلوات اللّه عليه ـ بر اين معنى تنبيه نموده در آنجا كه فرموده : هيچ مبتلايى و هر چند كه بلاء و زحمتش بسيار باشد ، سزاوارتر نيست به دعا كردن از آن بى آفتى كه از بلاء ايمن نباشد . و از اين حديث احتياج هر كسى به دعا ظاهر شد؛ خواه عافيت داشته باشد و خواه مبتلا باشد . و فائده اش رفع بلاى حاصل و دفع شرىّ است كه نازل باشد ، يا جلب نفعى مقصود ، يا ثابت داشتن خير موجود و دوام آن است ، يا منعش از زوال؛ زيرا كه ، حضرات معصومين عليهم السلام آن را وصف فرموده اند به سلاح بودن . و سلاح از جمله آنها است كه به واسطه آن استجلاب نفع مى شود و به آن استدفاع ضرر مى شود ، و از براى همين آن را سپر نيز ناميده اند . و سپر ، آلت پوششى است كه به واسطه آن خود را از ناخوشى ها نگاه مى دارند . و بعد از ذكر بعضى از اخبار در باب سلاح و سپر بودن آن و اينكه بلاى نازل و غير نازل را دفع مى كند ، مى گويد كه : پس به اين احاديث و آن چه در معنى اينها باشد . و آن بسيار است كه ما به جهت حذر كردن از طول دادن ، ايراد ننموديم . ظنِّ دفع ضرر؛ بلكه علم ، صحيح و درست شد به جهت صحّت خبر كسى كه راستگو است و دروغ نمى گويد» .
تا اينجا ترجمه كلام ابن فهد است كه نقل شد ، و ظاهر آن خالى از ناخوشى و بحثى نيست كه اين موضع مقام بيان آن نيست . و دعا بر چهار قسم است : اوّل آن چه متعلّق است به تحميد و تمجيد و تسبيح و تعليل . دويم آن چه متعلّق است به طلب خير دنيا و رفع مكاره آن . سيم آن چه متعلّق است به طلب خير آخرت و توفيق خوبى هاى آن . چهارم آن چه متعلّق است به دو چيز يا سه چيز يا همه اينها .
1.يعنى عطا كننده خواسته ها .
2.جبّه ، ردا و بالا پوش است و راقيه يعنى گرانقدر .
3.. فرقان، ۷۷. يعنى : بگو اگر دعاى شما نبود ، خداى من به شما توجهى نمى كرد .
4.يعنى درودهاى پاك و سلام هاى فزاينده .
5.يعنى آرامگاه خجسته .
6.جمع ضريح .
7.مرآت يعنى آئينه .
8.يعنى : خداوند گناهان آن دو را در روزى كه باطن آن دو آشكار مى شود ، بيامرزد .
9.بسالت ، يعنى شجاعت و دلاورى .
10.خواقين ، جمع خاقان ، به معناى پادشاه تركان و چين است .
11.مشيّد ، يعنى استوار كننده .
12.جداول ، جمع جدول ، به معناى جوى هاى هدايت كننده آب است .
13.انامل ، جمع انمله ، به معناى انگشتان است .
14.ارتياح به معناى شادمانى است ، و ذوى ارتياح ، يعنى افراد شادمان .
15.اين بيتى از شعر بخترى در مدح خليفه ، المعتز بالله ، بوده و معنايش اين است : حاسدانش اندوهگين و دشمنانش خشمگين از جلوه گرى و آوازه او .
16.جمع كسرى ، لقب پادشاهان فارس .
17.جمع قيصر ، لقب پادشاهان روم .
18.يعنى : خداوند خيمه سلطنتش را با طناب هاى جاويدان ببندد ، وتخت ولايتش را به مرواريدهاى عزّت و سعادت بيارايد .