33 . باب در بيان نفرين كردن بر دشمن
۳۲۵۰.چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از سهل بن زياد ، از يحيى بن مبارك ، از عبداللّه بن جبله ، از اسحاق عمّار كه گفت : در نزد امام جعفر صادق عليه السلام شكايت كردم از همسايه اى كه داشتم و از آن چه از او مى ديدم . اسحاق گفت كه : حضرت به من فرمود كه :«بر او نفرين كن» . گفت كه : پس چنان كردم و هيچ نديدم . به خدمتش برگشتم و در نزد او شكايت كردم . به من فرمود كه : «بر او نفرين كن» . عرض كردم كه : فداى تو گردم! كردم و هيچ نديدم . فرمود : «چگونه بر او نفرين كردى؟» عرض كردم كه : چون او را ملاقات كردم ، بر او نفرين كردم . اسحاق گفت كه : حضرت فرمود : «بر او نفرين كن ، چون رو آورد و در وقتى كه پشت كند» . پس من چنان كردم و درنگ نكردم تا آنكه خدا از او راحت بخشيد .
۳۲۵۱.و از امام موسى عليه السلام روايت شده كه فرمود :«چون يكى از شما بر يكى نفرين كند ، بگويد : اَللّهُمَّ اطْرُقهُ بِبَلِيَّةٍ لا أُخْتَ لَها وَأَبِحْ حَريمَهُ» ۱ . و ترجمه دعا اين است كه : «بار خدايا! بكوب او را به سختى و رنجى كه نظير و جفتى از برايش نيست ، و حلال گردان عرصه او را كه بلا و دشمن در آن درآيد» (يا حرمتش را از براى نظّارگان ظاهر گردان ، و حرمت ، آن چيزى است كه هتك و دريدنش روا نباشد . حاصل آنكه پرده حرمت او را بِدَر و او را رسوا كن) .
۳۲۵۲.محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از على بن عيسى ، از على بن حكم ، از مالك بن عطيّه ، از يونس بن عمّار روايت كرده است كه گفت : به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه : مرا همسايه اى است از قريش ، از آل محرز ، كه نام مرا بلند كرده و مرا مشهور ساخته . در هر زمان كه به او مى گذرم ، مى گويد كه : اين رافضى ، مال ها را برمى دارد و به نزد جعفر بن محمد مى برد . يونس مى گويد كه : حضرت به من فرمود كه :«خدا را بخوان و بر او نفرين كن ، چون در نماز شب باشى ، و حال آنكه تو سجده كننده باشى در سجده آخر از دو ركعت اوّل ، خداى ـ تعالى ـ را حمد كن و آن جناب را تعظيم نما و بگو : اَللّهُمَّ اِنَّ فُلانَ بْنَ فُلانٍ ... يا رَبَّ السّاعَةَ السّاعَةَ ؛ خداوندا! به درستى كه فلان پسر فلان ، به حقيقت كه مشهور ساخته مرا و آوازه مرا بلند نموده ، و به خشم آورده مرا و عرضه گردانيده مرا از براى ناخوشى ها . خداوندا! بزن او را به تير شتابانى كه مشغول كنى او را به آن از من . خداوندا! و نزديك گردان مرگ او را و شتاب ده اين را . اى پروردگار من! در اين زمان ، در اين زمان» .راوى مى گويد كه : چون به كوفه آمديم ، شب بود كه وارد كوفه شديم . پس از اهل خويش از حال آن همسايه پرسيدم و گفتم كه : فلانى چه كرد؟ گفتند كه : او بيمار است . پس آخر سخنم تمام نشده بود كه فرياد و فغان از خانه او شنيدم و گفتند كه : مرد .