۳۲۵۳.احمد بن محمد كوفى ، از على بن حسن تيمى ، از على بن اسباط ، از يعقوب بن سالم روايت كرده است كه گفت : در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه علاء بن كامل به آن حضرت عرض كرد كه : فلان كس با من چنين و چنين مى كند و بد رفتارى او را نقل كرد . پس اگر صلاح بدانى كه خداى ـ تعالى ـ را بخوانى و دعا كنى ، بد نخواهد بود . حضرت فرمود كه :«اينك ضعفى است كه با تو است ، بگو كه : اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَكْفى ... وَأَنّى شِئْتَ ؛ خداوندا! به درستى كه تو كفايت مى كنى از هر چيزى و كفايت نمى كند از تو چيزى . پس كفايت كن از من كار فلانى را ، به آن چه خواسته و چنان كه خواسته اى و از جايى كه خواسته اى و هر شكل كه خواسته اى .
۳۲۵۴.محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن ابى نجران ، از حمّاد بن عثمان ، از مسمعى روايت كرده است كه گفت : چون داود بن على ، معلّى بن خنيس را كشت ، حضرت صادق عليه السلام فرمود كه :«هر آينه خدا را مى خوانم و نفرين مى كنم بر كسى كه غلام مرا كشته و مال مرا فرا گرفته» . داود بن على به آن حضرت گفت كه : تو مرا به نفرين خود مى ترسانى؟ حمّاد مى گويد كه : مسمعى گفت كه : معتب مرا حديث كرد كه : حضرت صادق عليه السلام در آن شب پيوسته در ركوع و سجود بود و چون سحر شد ، شنيدم از او كه مى فرمود ، و حال آنكه در سجده بود كه : «اللّهُمَّ اِنّى أَسْئَلُكَ بِقُوَّتِكَ ... أَنْ تَأْخُذَهُ السّاعَةَ السّاعَةَ ؛ خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را به توانايى تو كه توانا است ، و به بزرگوارى تو كه سخت است ، آن چنان كه همه آفريدگانت از برايش خوارند ، آنكه رحمت فرستى بر محمد و كسان و خاندانش ، و آنكه بگيرى او را در اين زمان» ، در اين زمان؛ پس آن حضرت سر خود را برنداشت ، تا آنكه فرياد را در خانه داود بن على شنيديم . بعد از آن حضرت صادق سر خود را برداشت و فرمود : «به درستى كه خدا را خواندم و بر او نفرين كردم ، به نفرينى كه خدا فرشته اى را بر او برانگيخت و گرزى را از آهن بر سرش زد ، كه تيزدانش ۱ از آن شكافت و مرد» .