51
تحفة الأولياء ج4

۲۷۱۴.حسين بن محمد ، از على بن محمد بن سعيد ، از محمد بن مسلم ، از محمد بن محفوظ ، از على بن نعمان ، از ابن مسكان ، از ابو بصير ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«پيوسته شيطان شادان است ، مادامى كه دو مسلمان از يكديگر جدايى ورزند و دورى كنند ، پس چون به هم رسند ، زانوهاى او مى لرزد و به هم مى خورد ، و بندهايش از هم جدا مى شود ، و آواز مى دهد كه : اى واى بر او! چه به او رسيد از هلاكت» .

142 . باب در بيان قطع رحم

۲۷۱۵.على بن ابراهيم ، از پدرش ، از ابن ابى عمير ، از عمر بن اذينه ، از مسمع بن عبد الملك ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديثى فرمود : آگاه باشيد! كه در دشمنى كردن با يكديگر ، تيغ است . و مقصود من از آن ، نه آن تيغى است كه مو را مى تراشد ، وليكن تيغى است كه دين را مى تراشد» .

۲۷۱۶.چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از محمد بن على ، از محمد بن فضيل ، از حذيفة بن منصور كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه :«از حالقه بپرهيزيد؛ زيرا كه آن ، دل هاى مردان را مى ميراند ، يا ايشان را مى كشد» . عرض كردم : حالقه ۱ چيست؟ فرمود : «قطع رحم» .

۲۷۱۷.محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى ، از عثمان بن عيسى ، از بعضى از اصحاب ما ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت : به خدمت حضرت عرض كردم كه : برادران و پسران عموى من خانه را بر من تنگ كرده اند ، و مرا ناچار و مضطر گردانيده اند كه از آن خانه به سوى يك حجره پناه گرفته ام ، و اگر سخن گويم ، آنچه را كه در دست همه ايشان است مى گيرم . راوى مى گويد كه : حضرت به من فرمود كه :«صبر كن؛ زيرا كه خداى عز و جل به زودى از برايت فرجى قرار خواهد داد» . راوى مى گويد كه : پس برگشتم . و در سال صد و سى و يكم هجرت وبايى واقع شد ، و به خدا سوگند كه همه ايشان مردند و يكى از ايشان نماند . راوى مى گويد كه : پس من بيرون آمدم و چون بر آن حضرت داخل شدم ، فرمود كه : «حالِ اهل خانه ات چيست؟» مى گويد كه : عرض كردم : به خدا سوگند كه همه ايشان مردند و يكى از ايشان نماند . فرمود كه : «آن ، به سبب آن چيزى است كه با تو كردند ، و به واسطه عقوق ايشان است با تو ، و به آنكه رحم خويش را قطع كردند ، همه هلاك و مستأصل شدند . آيا دوست مى دارى كه ايشان مانده بودند و منزل را بر تو تنگ داشتند؟» راوى مى گويد كه : عرض كردم : آرى ، به خدا سوگند .

1.و حالقه ـ اسم فاعل است از حلق ، به فتح حاء و سكون لام ـ ، به معنى موى تراشيدن و بر گلو زدن . و مراد از آن ، خصلتى است كه از صفت آن ، اين باشد كه دين را از بيخ ببرد ، چنان كه تيغِ مو كه آن را حلّاق مى گويند ، مو را از بيخ مى برد . (مترجم)


تحفة الأولياء ج4
50

۲۷۱۴.الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَحْفُوظٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ، عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«لَا يَزَالُ إِبْلِيسُ فَرِحاً مَا اهْتَجَرَ الْمُسْلِمَانِ؛ فَإِذَا الْتَقَيَا اصْطَكَّتْ رُكْبَتَاهُ، وَ تَخَلَّعَتْ أَوْصَالُهُ، وَ نَادى: يَا وَيْلَهُ ، مَا لَقِيَ مِنَ الثُّبُورُ».

142 ـ بَابُ قَطِيعَةِ الرَّحِمِ

۲۷۱۵.عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ، عَنْ مِسْمَعِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ:«قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فِي حَدِيثٍ: أَلَا إِنَّ فِي التَّبَاغُضِ الْحَالِقَةَ، لَا أَعْنِي حَالِقَةَ الشَّعْرِ، وَ لكِنْ حَالِقَةَ الدِّينِ».

۲۷۱۶.عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ، عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ مَنْصُورٍ، قَالَ:
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام :
«اتَّقُوا الْحَالِقَةَ؛ فَإِنَّهَا تُمِيتُ الرِّجَالَ» قُلْتُ: وَ مَا الْحَالِقَةُ؟ قَالَ: «قَطِيعَةُ الرَّحِمِ».

۲۷۱۷.مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنَّ إِخْوَتِي وَ بَنِي عَمِّي قَدْ ضَيَّقُوا عَلَيَّ الدَّارَ، وَ أَلْجَأُونِي مِنْهَا إِلى بَيْتٍ، وَ لَوْ تَكَلَّمْتُ أَخَذْتُ مَا فِي أَيْدِيهِمْ؟ قَالَ: فَقَالَ لِيَ:«اصْبِرْ؛ فَإِنَّ اللّهَ سَيَجْعَلُ لَكَ فَرَجاً».
قَالَ: فَانْصَرَفْتُ، وَ وَقَعَ الْوَبَاءُ فِي سَنَةِ إِحْدى وَ ثَلَاثِينَ وَ مِائَةٍ، فَمَاتُوا ـ وَ اللّهِ ـ كُلُّهُمْ، فَمَا بَقِيَ مِنْهُمْ أَحَدٌ، قَالَ: فَخَرَجْتُ، فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَيْهِ، قَالَ: «مَا حَالُ أَهْلِ بَيْتِكَ؟» قَالَ: قُلْتُ لَهُ: قَدْ مَاتُوا ـ وَ اللّهِ ـ كُلُّهُمْ، فَمَا بَقِيَ مِنْهُمْ أَحَدٌ، فَقَالَ: «هُوَ بِمَا صَنَعُوا بِكَ؛ وَ بِعُقُوقِهِمْ إِيَّاكَ وَ قَطْعِ رَحِمِهِمْ بُتِرُوا، أَ تُحِبُّ أَنَّهُمْ بَقُوا، وَ أَنَّهُمْ ضَيَّقُوا عَلَيْكَ؟» قَالَ: قُلْتُ: إِي وَ اللّهِ.

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج4
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 305375
صفحه از 791
پرینت  ارسال به