515
تحفة الأولياء ج4

۳۳۹۸.محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عمر بن يزيد (اين دعا را روايت كرده است) :«يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ ، يَا لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ ، بِرَحْمَتِكَ أَسْتَغِيثُ ، فَاكْفِنِي مَا أَهَمَّنِي ، وَلَا تَكِلْنِي إِلى نَفْسِي؛ «اى زنده! اى پاينده! نيست خدايى ، مگر تو . به رحمت تو فريادخواهى مى كنم؛ پس كفايت كن از من آن چه در اندوه افكند مرا ، و وا مگذار مرا به سوى خود» ، و صد مرتبه اين را مى گويى و حال اينكه تو در سجده باشى» .

۳۳۹۹.چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد ، از بعضى از اصحاب خويش ، از ابراهيم بن حنان ، از على بن سوره ، از سماعه كه گفت : امام موسى كاظم عليه السلام به من فرمود كه :«هر گاه تو را به سوى خداى عز و جل حاجتى باشد ، بگو كه : اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ ... وَأَنْ تَفْعَلَ بِي كَذَا وَكَذَا؛ «خداوندا! به درستى كه من سؤال مى كنم تو را به حقّ محمد و على؛ پس به درستى كه ايشان را در نزد تو شأن و منزله اى است از شأن و قدر عظيمى است از قدر . پس به حقّ آن شأن و به حقّ آن قدر ، تو را قسم مى دهم كه صلوات فرستى بر محمد و آل محمد ، و آنكه بكنى با من چنين و چنين» ، پس به درستى كه چون روز قيامت شود ، فرشته مقرّبى نماند و نه پيغمبر مرسلى ، و نه مؤمنى كه خدا او را آزموده و دلش را گشوده و پر از ايمان نموده ، مگر آنكه در آن روز به ايشان احتياج دارد» .

۳۴۰۰.على بن محمد ، از ابراهيم بن اسحاق احمر ، از ابوالقاسم كوفى ، از محمد بن اسماعيل ، از معاويه بن عمّار و علا بن سيابه و ظريف بن ناصح روايت كرده است كه گفت : چون ابوالدّوانيق (ابوجعفر منصور) به سوى امام جعفر صادق عليه السلام فرستاد كه به سوى او رود ، حضرت دستش را به سوى آسمان برداشت ، بعد از آن فرمود كه :«اللّهُمَّ إِنَّكَ حَفِظْتَ الْغُلَامَيْنِ ... وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهِ؛ خداوندا! به درستى كه تو نگاه داشتى آن دو پسر را به نيكى پدر و مادر ايشان . پس نگاه دار مرا به نيكى پدرانم محمد و على و حسن و حسين و على ، پسر حسين و محمد ، پسر على . خداوندا! به درستى كه من ميل مى كنم به تو ، (يا ميل مى دهم تو را درسينه او) ، و پناه مى برم به تو از بدى او» ، بعد از آن به جمّال فرمود كه : «روانه شو» . و چون ربيع حاجب بود و [در ]خانه ابوالدّوانيق آن حضرت را استقبال كرد ، به وى عرض نمود كه : يا اباعبداللّه ! باطنش بر تو چه سخت است ، و بسيار عداوت تو را در دل دارد ، هر آينه از او شنيدم كه مى گفت : به خدا سوگند كه درخت خرمايى را از براى ايشان وا نگذارم ، مگر آنكه آن را قطع كنم و ببرم ، و نه مالى را ، مگر آنكه آن را غارت كنم ، و نه ذرّيّه اى را ، مگر آنكه ايشان را اسير كنم و به بردگى بگيرم . ربيع گفت كه : حضرت به طريق همس چيز پنهانى گفت و لب هاى خود را جنبانيد ، و چون داخل شد ، سلام كرد و نشست ، و ابوجعفر جواب سلام آن حضرت را باز داد .بعد از آن گفت : بدان و آگاه باش! به خدا سوگند كه قصد كرده ام كه نخلى را از براى شما وا نگذارم ، مگر آنكه آن را ببرم ، و نه مالى را ، مگر آنكه آن را فرا گيرم . پس حضرت صادق عليه السلام به او فرمود كه : «يا اميرالمؤمنين! به درستى كه خداى عز و جل ايّوب را آزمود ، پس صبر نمود ، و به داود عطا كرد ، پس شكر آن را به جا آورد ، و يوسف را قدرت و توانايى داد ، پس برادران را آمرزيد ، و تو از اين نسلى و اين نسل نمى آورد ، مگر آن چه را كه به آن شباهت داشته باشد» . ابوالدّوانيق گفت كه : راست گفتى ، از شما عفو كردم .حضرت به او فرمود كه : «يا اميرالمؤمنين! به درستى كه كسى خونى را از ما اهل بيت نيافته ، و يكى از ما را نكشته ، مگر آن كه خدا پادشاهيش را از او ربوده» . ابوالدّوانيق به اين جهت در خشم شد و آتش خشمش برافروخت و از شدّت آن سوخت . حضرت فرمود كه : «يا اميرالمؤمنين! با مدارا باش و آرام بگير! به درستى كه اين پادشاهى در آل ابى سفيان بود ، وچون يزيد ، امام حسين عليه السلام را شهيد كرد ، خدا پادشاهى اش را از او ربود و آن را به آل مروان ميراث داد . و چون هشام ، زيد را شهيد كرد ، خدا پادشاهيش را از او ربود و آن را به مروان بن محمد ميراث داد . و چون مروان ، ابراهيم را كشت ، خدا پادشاهى اش را از او ربود و آن را به شما عطا فرمود» .ابوالدّوانيق گفت : راست گفتى ، آن چه مى خواهى بياور و هر مطلبى كه دارى بگو تا حاجت هاى تو را رفع كنم .
حضرت فرمود كه : «حاجتم آن است كه مرا رخصت دهى كه برگردم» . گفت كه : آن در دست تو است در هر زمان كه خواسته باشى . پس حضرت بيرون رفت و ربيع به آن حضرت عرض كرد كه : از برايت به ده هزار درهم امر كرد و گفت كه آن را به تو دهند . فرمود كه : «مرا در آن حاجتى نيست» . ربيع عرض كرد كه : در آن هنگام كه آن را نگيرى ، او را به خشم مى آورى . آن را بگير و به آن تصدّق كن .


تحفة الأولياء ج4
514

۳۳۹۸.مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ:«يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ، يَا لَا إِلهَ إِلَا أَنْتَ، بِرَحْمَتِكَ أَسْتَغِيثُ، فَاكْفِنِي مَا أَهَمَّنِي، وَ لَا تَكِلْنِي إِلى نَفْسِي ؛ تَقُولُهُ مِائَةَ مَرَّةٍ وَ أَنْتَ سَاجِدٌ».

۳۳۹۹.عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ حَنَانٍ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَوْرَةَ، عَنْ سَمَاعَةَ، قَالَ: قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام :«إِذَا كَانَ لَكَ ـ يَا سَمَاعَةُ ـ إِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَاجَةٌ، فَقُلِ: اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ؛ فَإِنَّ لَهُمَا عِنْدَكَ شَأْناً مِنَ الشَّأْنِ، وَ قَدْراً مِنَ الْقَدْرِ، فَبِحَقِّ ذلِكَ الشَّأْنِ، وَ بِحَقِّ ذلِكَ الْقَدْرِ ، أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تَفْعَلَ بِي كَذَا وَ كَذَا فَإِنَّهُ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ، لَمْ يَبْقَ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ، وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ، وَ لَا مُؤْمِنٌ مُمْتَحَنٌ إِلَا وَ هُوَ يَحْتَاجُ إِلَيْهِمَا فِي ذلِكَ الْيَوْمِ».

۳۴۰۰.عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ، عَنْ أَبِي الْقَاسِمِ الْكُوفِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ وَ الْعَلَاءِ بْنِ سَيَابَةَ وَ ظَرِيفِ بْنِ نَاصِحٍ ، قَالَ: لَمَّا بَعَثَ أَبُو الدَّوَانِيقِ إِلى أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، رَفَعَ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ، ثُمَّ قَالَ:«اللّهُمَّ إِنَّكَ حَفِظْتَ الْغُلَامَيْنِ بِصَلَاحِ أَبَوَيْهِمَا، فَاحْفَظْنِي بِصَلَاحِ آبَائِي: مُحَمَّدٍ، وَ عَلِيٍّ ، وَ الْحَسَنِ، وَ الْحُسَيْنِ، وَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عليهم السلام ؛ اللّهُمَّ إِنِّي أَدْرَأُ بِكَ فِي نَحْرِهِ، وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهِ».
ثُمَّ قَالَ لِلْجَمَّالِ: «سِرْ» فَلَمَّا اسْتَقْبَلَهُ الرَّبِيعُ بِبَابِ أَبِي الدَّوَانِيقِ، قَالَ لَهُ: يَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ، مَا أَشَدَّ بَاطِنَهُ عَلَيْكَ! لَقَدْ سَمِعْتُهُ يَقُولُ: وَ اللّهِ لَا تَرَكْتُ لَهُمْ نَخْلاً إِلَا عَقَرْتُهُ، وَ لَا مَالًا إِلَا نَهَبْتُهُ، وَ لَا ذُرِّيَّةً إِلَا سَبَيْتُهَا، قَالَ: فَهَمَسَ بِشَيْءٍ خَفِيٍّ، وَ حَرَّكَ شَفَتَيْهِ، فَلَمَّا دَخَلَ سَلَّمَ وَ قَعَدَ، فَرَدَّ عليه السلام .
ثُمَّ قَالَ: أَمَا وَ اللّهِ ، لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ لَا أَتْرُكَ لَكَ نَخْلاً إِلَا عَقَرْتُهُ، وَ لَا مَالًا إِلَا أَخَذْتُهُ .
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : «يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ، إِنَّ اللّهَ ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ ابْتَلى أَيُّوبَ فَصَبَرَ، وَ أَعْطى دَاوُدَ فَشَكَرَ، وَ قَدَّرَ يُوسُفَ فَغَفَرَ، وَ أَنْتَ مِنْ ذلِكَ النَّسْلِ، وَ لَا يَأْتِي ذلِكَ النَّسْلُ إِلَا بِمَا يُشْبِهُهُ» فَقَالَ: صَدَقْتَ، قَدْ عَفَوْتُ عَنْكُمْ.
فَقَالَ لَهُ: «يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، إِنَّهُ لَمْ يَنَلْ مِنَّا ـ أَهْلَ الْبَيْتِ ـ أَحَدٌ دَماً إِلَا سَلَبَهُ اللّهُ مُلْكَهُ» فَغَضِبَ لِذلِكَ وَ اسْتَشَاطَ .
فَقَالَ: «عَلى رِسْلِكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، إِنَّ هذَا الْمُلْكَ كَانَ فِي آلِ أَبِي سُفْيَانَ، فَلَمَّا قَتَلَ يَزِيدُ حُسَيْناً، سَلَبَهُ اللّهُ مُلْكَهُ، فَوَرَّثَهُ آلَ مَرْوَانَ، فَلَمَّا قَتَلَ هِشَامٌ زَيْداً، سَلَبَهُ اللّهُ مُلْكَهُ، فَوَرَّثَهُ مَرْوَانَ بْنَ مُحَمَّدٍ، فَلَمَّا قَتَلَ مَرْوَانُ إِبْرَاهِيمَ، سَلَبَهُ اللّهُ مُلْكَهُ، فَأَعْطَاكُمُوهُ» .
فَقَالَ: صَدَقْتَ، هَاتِ أَرْفَعْ حَوَائِجَكَ، فَقَالَ: «الْاءِذْنُ» فَقَالَ: هُوَ فِي يَدِكَ مَتى شِئْتَ، فَخَرَجَ، فَقَالَ لَهُ الرَّبِيعُ: قَدْ أَمَرَ لَكَ بِعَشَرَةِ آلَافِ دِرْهَمٍ، قَالَ: «لَا حَاجَةَ لِيَ فِيهَا» قَالَ: إِذَنْ تُغْضِبَهُ ، فَخُذْهَا، ثُمَّ تَصَدَّقْ بِهَا.

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج4
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 288251
صفحه از 791
پرینت  ارسال به