بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
[ 7 ]كتاب فضل قرآن ۱
۳۴۷۳.على بن محمد ، از على بن عبّاس ، از حسين بن عبد الرحمان ، از صفوان يا سفيان حريرى ، از پدرش ، از سعد خفّاف ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«اى سعد! قرآن را بياموزيد؛زيرا كه قرآن در روز قيامت مى آيد ، در بهترين صورتى كه خلائق به سوى آن نظر كرده اند ، و مردمان صد و بيست هزار صف باشند ، هشتاد هزار صف از امّت محمد ، و چهل هزار صف از باقى امّتان . پس قرآن بر سر صف مسلمانان مى آيد ، در صورت مردى و سلام مى كند . پس مسلمانان به سوى آن بنگرند و مى گويند كه : لا اِلهَ اِلّا اللّهُ الْحَليمُ الْكَريمُ ؛ يعنى : «نيست خدايى ، مگر خداى بردبار صاحب كرم» . به درستى كه اين مرد از جمله مسلمانان است كه ما او را به نعت و صفتش مى شناسيم ، مگر آنكه او اجتهاد و كوششش در باب قرآن از ما سخت تر بوده است ، پس از اينجا و از اين راه ، به او عطا شده است از زيبايى و جمال و نور ، آنچه به ما عطا نشده است .بعد از آن ، از ايشان درمى گذرد ، تا مى آيد بر سر صف شهيدان . پس شهيدان به سوى آن مى نگرند و مى گويند كه : لا اِلهَ اِلّا اللّهُ الرَّبُّ الرَّحيمُ ؛ يعنى : «نيست خدايى ، مگر خداى پرورنده مهربان» . به درستى كه اين مرد از جمله شهيدان است كه ما او را به نشانه و صفتش مى شناسيم ، مگر آنكه او از شهيدان دريا است ، پس از اينجا و از اين راه ، به او عطا شده است از زيبايى و افزونى ، آنچه به ما عطا نشده است» . حضرت فرمود : «بعد از آن ، درمى گذرد ، تا مى آيد بر سر صف شهيدان دريا ، در صورت شهيدى؛ پس شهيدان دريا به سوى آن نظر مى كنند و تعجّب ايشان بسيار مى شود و مى گويند : به درستى كه اينك از جمله شهيدان دريا است كه ما او را به علامت و صفتش مى شناسيم ، مگر آنكه آن جزيره اى كه او در آن به شهادت رسيده ، هول و ترسش از جزيره اى كه ما در آن شهيد شده ايم بزرگ تر بوده ، پس از اينجا و از اين راه ، به او عطا شده از زيبايى و جمال و نور ، آنچه به ما عطا نشده است . بعد از آن ، در مى گذرد ، تا به نزد صف پيغمبران و رسولان مى آيد ، در صورت پيغمبرى مرسل؛ پس پيغمبران و رسولان به سوى آن نظر مى كنند و تعجّب ايشان از براى آن سخت مى شود و مى گويند كه : لا اِلهَ اِلّا اللّهُ الْحَليمُ الْكَريمُ . به درستى كه اينك ، هر آينه پيغمبرى است مرسل كه ما او را به صفت و علامتش مى شناسيم ، مگر آنكه فضل بسيارى به او عطا شده است» .حضرت فرمود : «پس جمع مى شوند و به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله مى آيند ، و از آن حضرت سؤال مى كنند و مى گويند كه : يا محمد! اينك ، كيست؟ به ايشان مى فرمايد كه : آيا او را نمى شناسيد؟ عرض مى كنند كه : ما او را نمى شناسيم ، امّا اينك ، از جمله كسانى است كه خداى عز و جل بر ايشان خشم نفرموده است . رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد كه : اينك ، حجّت خدا است بر خلقش؛ پس سلام مى كند .بعد از آن ، درمى گذرد ، تا بر سر صف فرشتگان مى آيد ، در صورت فرشته اى مقرّب؛ پس فرشتگان به سوى آن نظر مى كنند ، و تعجّب ايشان سخت مى شود ، و آن بر ايشان بزرگ مى گردد ، به جهت آنچه از فضلش ديده اند ، و مى گويند : پروردگار ما ، بلند و برتر است ، و پاك و پاكيزه از همه نقائص . به درستى كه اين بنده از جمله فرشتگان است كه ما او را به صفت و علامتش مى شناسيم ، مگر آنكه او از همه فرشتگان به سوى خداى عز و جل نزديك تر است از روى مقام و منزلت ، پس از اينجا و از اين راه ، به او در پوشانيده شده است از نور و جمال ، آنچه به ما درپوشانيده نشده .بعد از آن ، درمى گذرد ، تا به سوى حضرت ربّ العزّة ـ تبارك و تعالى ـ منتهى مى شود . پس در زير عرش ، بر رو در مى افتد و به سجده مى رود . خداى ـ تبارك و تعالى ـ او را ندا مى فرمايد كه : اى حجّت من در زمين ، و سخن راست ، و راستگوى گوياى من! سر خويش را بردار ، و سؤال كن تا عطا شوى ، و شفاعت كن تا شفاعتت قبول شود . پس سر خود را برمى دارد ، و خداى ـ تبارك و تعالى ـ مى فرمايد كه : بندگان مرا چگونه ديدى؟ پس قرآن عرض مى كند كه : اى پروردگار من! از جمله ايشان كسى است كه مرا نگاهدارى كرد و محافظت نمود بر من ، و چيزى را ضايع ننمود ، و از جمله ايشان كسى است كه مرا ضايع ساخت ، و به حقّ من استخفاف كرد و آن را سبك شمرد ، و مرا تكذيب نمود ، و من حجّت توام بر همه خلق تو .بعد از آن ، خداى ـ تبارك و تعالى ـ مى فرمايد كه : به عزّت و جلال و بلندى مكان خويش سوگند ياد مى كنم ، كه امروز در باب تو ثوابى دهم ، كه از همه ثواب ها نيكوتر باشد ، و امروز در باب تو عقابى كنم ، كه از همه عقاب ها دردناك تر باشد» .حضرت فرمود كه : «پس قرآن سر خويش را برمى دارد (يا برمى گرداند) ، در صورت ديگرى» .
سعد مى گويد كه : به آن حضرت عرض كردم كه : يا اباجعفر! در چه صورت برمى گردد؟ فرمود كه : «برمى گردد ، در صورت مردى جوان متغيّر ، كه همه اهل محشر از او بترسند و او را نشناسند . بعد از آن ، مى آيد در نزد مردى از شيعيان ما كه آن را مى شناخته ، و به آن با اهل خلاف مجادله و گفتگو مى كرده ، پس در پيش روى او مى ايستد و مى گويد كه : مرا نمى شناسى؟ پس آن مرد به سوى آن نظر مى كند و مى گويد كه : آرى . پس قرآن مى گويد كه : منم آنكه شبْ تو را بيدار ساختم (يعنى تو را در شب بيدار گردانيدم ، كه به جهت خواندن من يا عبادت ، بيدار خوابى كشيدى) ، و زندگانى تو را رنجانيدم (كه در آن رنج و زحمت و تعب و مشقّت بود) ، و در باب من رنج را شنيدى (يعنى سخنانى كه موجب رنجش خاطر تو بود) ، و دشنام داده شدى به گفتار در من (يا انداخته شدى در باب من ، كه به پندار و اختراع خويش ، در حقّ تو ، به جهت من سخنان بد گفتند) . بدان و آگاه باش! كه هر تجارت كننده اى تجارت خويش را تمام فرا گرفته و نفع آن را دريافته ، و من امروز در پس توام» . ۲ حضرت فرمود كه : «پس او را مى برد به نزد حضرت ربّ العزّت ـ تبارك و تعالى ـ و عرض مى كند كه : اى پروردگار من! اينك بنده تو است ، و تو داناترى به او . به حقيقت كه در باب من تعب كشنده بود ، و بر خواندن من مواظبت و مداومت مى نمود ، و به سبب من دشمنى مى كرد ، و در باب من دوستى و دشمنى را به جا مى آورد . پس خداى عز و جل مى فرمايد كه : بنده مرا در بهشت من درآوريد ، و او را حلّه اى از حلّه هاى بهشت بپوشانيد ، و تاجى بر سر او بگذاريد؛ پس چون با او چنين كنند ، او را به قرآن بنمايند ، و به آن گفته شود كه : آيا خشنود شدى به آنچه با دوست تو شد؟ عرض مى كند كه : اى پروردگار من! به درستى كه من اين را از برايش كم مى شمارم ، پس از برايش زيادتى همه خوبى ها را زياد كن . پس خداى عز و جلمى فرمايد كه : به عزّت و جلال و برترى و ارتفاع مكان خودم سوگند ياد مى كنم ، كه امروز او را پنج چيز عطا كنم ، با زيادتى از براى او ، و از براى هر كه به منزله او باشد . بدان و آگاه باش! كه ايشان جوانانى چندند كه پير نمى شوند ، و تندرستانى كه بيمار نمى شوند ، و بى نيازانى كه فقير و محتاج نمى شوند ، و شادانى كه غمناك نمى شوند ، و زندگانى كه نمى ميرند» . پس حضرت اين آيه را تلاوت فرمود كه : «لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ اِلَّا المَوْتَةَ الْاُوْلى»۳ ؛ يعنى : «نمى چشند در بهشت مرگ را ، مگر مرگ اوّل» ۴ .سعد مى گويد كه : عرض كردم : يا ابا جعفر! فداى تو گردم! آيا قرآن سخن مى گويد؟ حضرت تبسّم فرمود و فرمود كه : «خدا ضعيفان از شيعيان ما را رحم كند ، كه ايشان اهل تسليم اند كه آنچه از ما مى شنوند ، تسليم مى كنند و اذعان مى نمايند» . بعد از آن ، فرمود كه : «آرى ، اى سعد! و نماز نيز سخن مى گويد ، و آن را صورت و خلقتى است ، امر مى كند و نهى مى نمايد» .سعد مى گويد كه : رنگ من به جهت اين سخن متغيّر شد ، و عرض كردم كه : اينك چيزى است كه نمى توانم به آن در ميان مردمان سخن كنم . پس حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه : «آيا مردمانى هستند غير از شيعيان ما . پس هر كه نماز را نشناسد ، حقّ ما را انكار كرده است» . بعد از آن ، فرمود كه : «اى سعد! آيا مى خواهى كه سخن قرآن را به تو بشنوانم؟» سعد مى گويد كه : عرض كردم : بلى ، خدا بر تو صلوات فرستد! فرمود كه : « «اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشآءِ وَالْمُنْكَرِ»۵ ؛ يعنى : «به درستى كه نماز باز مى دارد از كارى كه نزد عقلا قبيح است ، و از عملى كه شرعا منتهى عنه است» . و هر آينه ياد خدا بزرگ تر است» . و حضرت فرمود كه : «پس نهى ، سخن گفتن است ، و فحشا و منكر ، مردانى چندند ، و ماييم ذكر خدا ، و ما بزرگ تريم» .
1.و قرآن ، اسم است از براى مجموع كتابى كه خداى ـ تعالى ـ بر محمد صلى الله عليه و آله فرو فرستاده بر وجه اعجاز ، كه همان لفظِ آن را به خلق برساند ، و بعضى گمان كرده اند كه آن مشترك است در ميان همه آن و بعضى از آن ، به اشتراك لفظى يا معنوى ، و اوّل اقوى است . و ظاهر حديثِ فرقِ قرآن و فرقان نيز آن است ، چنان كه در باب نوادر مذكور خواهد شد . و قول به اينكه قرآن عَلَم است از براى كتاب خدا ، مردود است ، به اينكه اَعلام به اختلاف لغات ، مختلف نمى شوند ، و آن به اختلاف لغات ، مختلف است؛ چه فارسى آن [= قرآن] نبى [به كسر و يا ضمّ حرف نون] است ، و اَعلام جنسيّه كه به اختلاف لغات ، مختلف مى شوند در احكام لفظيّه ، چون اَعلام شخصيّه اند ، و انتفا آن احكام در قرآن ، دلالت مى كند بر انتفا علميّت ، چنان كه بر اهل خبرت پوشيده و پنهان نيست . (مترجم)
2.يعنى تو را محافظت مى كنم از جميع جوانب؛ چه آنكه در پس سر كسى باشد ، همه اطراف آن كه را كه در پيش است رعايت مى تواند نمود . (مترجم)
3.دخان، ۵۶.
4.و مراد اين است كه در آخرت مرگ را درنيابند ، ليكن مرگ اوّل را كه در دنيا است ، دريافته اند ، يا نچشند در آخرت مرگ را ، مگر مرگ اوّل ، و چشيدن مرگ اوّل كه در زمان گذشته اتّفاق افتاده ، در زمان آينده محال است؛ پس چشيدن مرگِ متعلّق بر آن محال نيز ، محال باشد . و بعضى گفته اند كه : الّا ، به معنى بعد است؛ يعنى بعد از مرگ اوّل كه در دنيا چشيده اند ؛ و همه معانى ، در معنى مراد كه جاويد بودن ايشان است ، اتّفاق دارند . (مترجم)
5.عنكبوت، ۴۵.