۲۷۴۱.محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد بن عيسى و ابو على اشعرى ، از محمد بن عبد الجبّار و هر دو ، از ابن فضّال ، از على بن عقبه ، از حمّاد بن بشير روايت كرده اند كه گفت : شنيدم از امام جعفر صادق عليه السلام كه مى فرمود :«رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : خداى عز و جل فرموده است كه : هر كه دوستى از دوستان مرا خوار گرداند ، به حقيقت كه خود را از براى جنگ من آماده ساخته . و هيچ بنده اى به سوى من تقرّب نجسته است ، به چيزى كه در نزد من دوست تر باشد ، از چيزى كه بر او واجب گردانيده ام . و به درستى كه بنده تقرّب مى جويد به سوى من ، به عمل سنّتى كه بر او واجب نيست ، تا آنكه او را دوست دارم؛ پس هرگاه او را دوست دارم ، گوش او باشم كه به آن مى شنود ، و چشم او باشم كه به آن مى بيند ، و زبان او باشم كه به آن سخن مى گويد ، و دست او باشم كه به آن از روى شدّت مى گيرد . اگر مرا بخواند ، او را اجابت كنم ، و اگر از من درخواهد ، به او عطا فرمايم . و از چيزى يا در چيزى كه من فاعل و كننده آنم ، آن قدر تردّد ندارم ، مانند تردّدى كه در نزد مردن بنده مؤمن خود دارم . او مرگ را ناخوش دارد ، و من از آنچه او ناخوش دارد ، خوش ندارم» .
۲۷۴۲.چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از اسماعيل بن مهران ، از ابو سعيد قمّاط ، از ابان بن تغلب ، از امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود :«چون پيغمبر صلى الله عليه و آله را به آسمان بردند ، عرض كرد كه : اى پروردگار من! حال مؤمن در نزد تو چون و چگونه است؟ فرمود كه : يا محمد! هر كه دوستى از دوستان مرا خوار گرداند ، به حقيقت كه با من مبارزه نموده است به جنگ ۱ ، و من از هر چيزى شتابان ترم به سوى يارى دوستانم . و از چيزى كه من فاعل آنم ، آن قدر تردّد ندارم ، مانند تردّدى كه از وفات مؤمن دارم . او مرگ را ناخوش دارد ، و من اندوهگينى او را خوش ندارم . و به درستى كه از جمله بندگان مؤمن من ، كسى است كه چيزى از برايش صلاحيّت ندارد ، مگر بى نيازى . و اگر او را به سوى غير آن صرف كنم[=بگردانم] ، هر آينه هلاك شود . و به درستى كه از جمله بندگان مؤمن من ، كسى است كه چيزى غير از فقر و درويشى از برايش صلاحيّت ندارد ، و اگر آن را به سوى غير آن صرف كنم ، هر آينه هلاك شود . و بنده من تقرّب نمى جويد به سوى من ، به چيزى كه در نزد من دوست تر باشد ، از آنچه بر او واجب گردانيده ام . و به درستى كه بنده من تقرّب مى جويد به سوى من ، به عمل سنّتى كه بر او واجب نيست ، تا آنكه او را دوست دارم . پس هرگاه او را دوست دارم ، گوش او باشم كه به آن مى شنود ، و چشم او باشم كه به آن مى بيند ، و زبان او باشم كه به آن سخن مى گويد ، و دست او باشم كه به آن از روى شدّت مى گيرد . اگر مرا بخواند ، او را اجابت كنم ، و اگر از من درخواهد ، به او عطا فرمايم» . ۲