725
تحفة الأولياء ج4

۳۶۶۰.چند نفر از اصحاب ما روايت كرده اند ، از احمد بن محمد بن خالد ، از عثمان بن عيسى ، از سماعه كه گفت : امام جعفر صادق عليه السلام را سؤال كردم از يهودى و نصرانى و مشرك ، چون بر مردى سلام كنند و او نشسته باشد ، چگونه سزاوار است كه ايشان را جواب گويد؟ فرمود :«مى گويد : و عليكم» .

۳۶۶۱.محمد بن يحيى ، از احمد بن محمد ، از ابن فضّال ، از ابن بكير ، از بريد بن معاويه ، از محمد بن مسلم ، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«چون يهودى و نصرانى و مشرك بر تو سلام كنند ، بگو : عليك» .

۳۶۶۲.ابو على اشعرى ، از محمد بن سالم ، از احمد بن نضر ، از عمرو بن شمر ، از جابر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود :«ابو جهل ، پسر هشام ، رو آورده و گروهى از قريش همراه او بودند ، پس بر ابوطالب داخل شدند و گفتند كه : پسر برادرت ما را رنجانيد و خدايان ما را اذيّت رسانيد . پس او را بطلب و به او بفرما كه : از خدايان ما باز ايستد و دست بردارد ، و ما از خداى او باز ايستيم» .حضرت باقر عليه السلام فرمود كه : «ابوطالب كسى را به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد و او را طلبيد ، و چون پيغمبر صلى الله عليه و آله داخل شد ، در آن حجره غير از مشرك كسى را نديد . پس فرمود كه : «السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى»۱ ؛ يعنى : «سلام و درود بر كسى كه راه راست را پيروى نمود» . بعد از آن ، نشست و ابوطالب او را خبر داد به آنچه مشركان به جهت آن آمده بودند . حضرت فرمود كه : آيا ايشان را رغبتى هست در سخنى كه از براى ايشان از اين بهتر است ، كه به واسطه آن ، عرب را مِهتَر ، و بزرگِ ايشان شوند ، و پا بر گردن هاى ايشان گذارند؟ ابوجهل گفت : آرى ، و اين سخن چيست؟ فرمود : مى گوييد كه : لا اله الّا اللّه . حضرت فرمود كه : «پس انگشت هاى خود را در گوش هاى خود گذاشتند و بيرون رفتند و مى گريختند ، و حال آنكه مى گفتند كه : ما اين را نشنيده ايم ، در ملّت آخر و كيش پسين نيست اين ، مگر دروغ به هم بافته . پس خدا در باب گفتار ايشان اين را فرو فرستاده كه : «ص وَالْقُرآنِ ذِي الذِّكْرِ» ، تا فرموده آن جناب : «اِلّا اخْتِلاقٌ»۲ » .

1.طه، ۴۷.

2.[ص ، ۲ ـ ۷.] و آنچه طىّ ذكر آن شده از قرآن ، اين است كه : «بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا فى عِزَّةِ وَ شِقاقٍ * كَمْ أَهْلَكْنا مَنْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَلاتَ حينَ مَناصٍ * وَعَجِبُوا أَنْ جآءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَقالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذّابُ * أَجَعَلَ الْالِهَةَ اِلها واحِدا اِنَّ هذا لَشَيْئٌ عُجابٌ * وَانْطَلَقَ المَلاَءُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلى الَهِتِكُمْ اِنَّ هذا لَشَيْئٌ يُرادُ * ما سَمِعْنا بِهذا فِى الْمِلَّةِ الاخِرَةِ اِنْ هذا...» . و ترجمه همه اين است كه : «سوگند ياد مى كنم به صاد كه نامى از نام هاى حق ـ تعالى ـ است ، يا نام دريايى در آسمان ، يا اشاره است به صدق و راستى محمد . و سوگند به قرآن ، صاحب شرف و آوازه . جواب قسم آن كه ، اين قرآنى است صاحب اعجاز ، يا تو از جمله رسولانى ، يا امر چنان نيست كه ايشان مى پندارند ، و اينكه كفّار به آن نمى نگرند ، به واسطه آن نيست كه خلل و قصورى در آن يافته اند؛ بلكه آنان كه كافر شده اند و در نهايتِ تكبّرند ، و سركشى از قبول حق ، و در غايتِ مخالفت خدا و عداوتِ رسول ، چه بسيار هلاك كرده ايم پيش از ايشان از اهل روزگار ، پس آواز دادند ، و نبود در آن هنگام يا نيست اين هنگام ، هنگام گريختن ، و عجب داشتند از آنكه آمد ايشان را ترساننده اى از ايشان ، و گفتند ناگرويدگان كه : اين ترساننده ، جادوگرى است به غايت دروغگو . آيا گردانيد خدايان را خدايى يگانه يا يك خدا؟ به درستى كه اين گردانيدن ، هر آينه چيزى است كه از آن شگفت گيرند . و روان شدند به شتاب از مجلس ابوطالب گروهى از ايشان ، يا به يكديگر مى گفتند كه : برويد و شكيبايى ورزيد بر خدايان خود . به درستى كه اين امر ـ يعنى مخالفت محمد با ما و زياد شدن اصحاب ـ ، هر آينه چيزى است كه خواسته مى شود؛ يعنى همه كس خواهان آنند . نشنيديم اينكه او مى گويد از يگانگى و نبودن شريكان او در ملّت بازپسين كه كيش عيسى عليه السلام است؛ چه نصارى به تثليت قائل اند نه توحيد ، نيست اينكه محمد مى گويد ، مگر بربافتنى؛ يعنى دروغى كه خود بربافته» . مترجم گويد كه : ظاهر اين حديث اين است كه ، حضرت ابوطالب مسلمان نبوده ، چنان كه سنّيان مى گويند ، و اجماع شيعه بر خلاف آن است؛ بلكه آن حضرت از جمله اوصياى حضرت عيسى عليه السلام است . پس وجه اين حديث ، اعتبار ظاهر است؛ چه در ظاهر ، خود را از ايشان مى نمود و دينش را پنهان مى كرد ، به جهت رعايت مصلحت محافظت پيغمبر صلى الله عليه و آله ، چنان كه در احاديث اهل بيت عليهم السلام ورود يافته ، كه او چون اصحاب كهف ايمان خود را پنهان داشت ، و خدا مزد او را دوباره عطا فرمود ، يا آنكه محمول است بر تقيّه . (مترجم)


تحفة الأولياء ج4
724

۳۶۶۰.عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسى، عَنْ سَمَاعَةَ، قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام عَنِ الْيَهُودِيِّ وَ النَّصْرَانِيِّ وَ الْمُشْرِكِ إِذَا سَلَّمُوا عَلَى الرَّجُلِ وَ هُوَ جَالِسٌ ، كَيْفَ يَنْبَغِي أَنْ يَرُدَّ عَلَيْهِمْ؟ فَقَالَ :
«يَقُولُ: عَلَيْكُمْ».

۳۶۶۱.مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ، عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ، عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام ، قَالَ :«إِذَا سَلَّمَ عَلَيْكَ الْيَهُودِيُّ وَ النَّصْرَانِيُّ وَ الْمُشْرِكُ، فَقُلْ: عَلَيْكَ».

۳۶۶۲.أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَضْرٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ :«أَقْبَلَ أَبُو جَهْلِ بْنُ هِشَامٍ وَ مَعَهُ قَوْمٌ مِنْ قُرَيْشٍ، فَدَخَلُوا عَلى أَبِي طَالِبٍ، فَقَالُوا: إِنَّ ابْنَ أَخِيكَ قَدْ آذَانَا وَ آذى آلِهَتَنَا، فَادْعُهُ وَ مُرْهُ، فَلْيَكُفَّ عَنْ آلِهَتِنَا، وَ نَكُفُّ عَنْ إِلهِهِ» .
قَالَ : «فَبَعَثَ أَبُو طَالِبٍ إِلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَدَعَاهُ، فَلَمَّا دَخَلَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله لَمْ يَرَ فِي الْبَيْتِ إِلَا مُشْرِكاً، فَقَالَ: السَّلَامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى، ثُمَّ جَلَسَ، فَخَبَّرَهُ أَبُو طَالِبٍ بِمَا جَاؤُوا لَهُ، فَقَالَ: أَ وَ هَلْ لَهُمْ فِي كَلِمَةٍ خَيْرٌ لَهُمْ مِنْ هذَا، يَسُودُونَ بِهَا الْعَرَبَ وَ يَطَؤُونَ أَعْنَاقَهُمْ ؟ فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ: نَعَمْ، وَ مَا هذِهِ الْكَلِمَةُ؟ فَقَالَ : تَقُولُونَ: لَا إِلهَ إِلَا اللّهُ».
قَالَ : «فَوَضَعُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ، وَ خَرَجُوا هُرَّاباً وَ هُمْ يَقُولُونَ: «ما سَمِعْنا بِهذا فِى الْمِلَّةِ الْاخِرَةِ إِنْ هذا إِلَا اخْتِلاقٌ» فَأَنْزَلَ اللّهُ تَعَالى فِي قَوْلِهِمْ: «ص وَ الْقُرْآنِ ذِى الذِّكْرِ» إِلى قَوْلِهِ «إِلَّا اخْتِلاقٌ» ».

  • نام منبع :
    تحفة الأولياء ج4
    سایر پدیدآورندگان :
    تحقیق : مرادی، محمد
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388 ش
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 306151
صفحه از 791
پرینت  ارسال به