وجه سوم: وجود مؤلف در عصر غيبت صغرى
سيد على بن طاووس در كشف المحجّة در اثبات اعتبار وصيت معروف امام على عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام كه از كتاب رسائل الائمة كلينى نقل كرده است، به دليل ديگرى براى اثبات صحت و اعتبار احاديث كافى اشاره نموده است. عين نوشته ايشان در آن جا به اين صورت است: «شيخ محمد بن يعقوب در زمان وكلاى امام مهدى(عج) ـ عثمان بن سعيد عمرى و فرزندش ابى جعفر محمد و ابى القاسم بن روح و على بن محمد سيمرى رحمهم الله ـ مى زيسته است و فوت وى به سال ۳۲۸ در بغداد، پيش از فوت على بن محمد سيمرى (شعبان سال ۳۳۹) بود، از اين رو آثار و روايات او در زمان وكلاى امام عصر(عج) بوده است و ايشان توانسته در رابطه با صحت و سقم آنها و تصديق كتاب هايش از وكلا تحقيق كند». ۱
محدث حر عاملى اين سخن را تا عبارت «فى زَمَنِ الوُكَلاء المَذكُورينَ» ۲ آورده است، با آن كه ادامه دليل بيشتر بر مراد ايشان دلالت مى كند. به هر حال، محدث نورى پس از نقل كلام سيد مى نويسد: «نتيجه سخن او اين است كه مرحوم كلينى، كتاب را بر يكى از وكلاى امام عليه السلام عرضه نموده و از آنها تأييد و حكم به صحت آن را گرفته است، و روشن است كه تأييد آنها عين تأييد امام عليه السلام است».
البته اين نتيجه گيرى قطعى نيست، اما با توجه به مقدمات سخن وى، براى انسان اطمينان به مطالب آن حاصل مى شود، چرا كه مرحوم كلينى در همان شهرى كه نواب امام(عج) در آن جا بودند، عالم سرشناس، بزرگوار و مرجع علماى اماميه بود و غرض وى از نگارش آن نيز ـ همان طور كه در آغاز كتاب مى گويد ـ به دنبال تقاضايى كه از وى كرده بودند، عمل به آن كتاب در تمامى مسائل دينى بود. و گاه اتفاق مى افتاد كه شيعيان در زمان حضور او در بغداد از نواب حضرت درخواست مى كردند كه از حضرت(عج) راجع به صحت فلان حديث و عمل به آن سؤال كنند، كه در نامه هاى محمد بن عبداللّه بن جعفر حميدى و ديگران به محضر امام عليه السلام ، از اين پرسش ها فراوان به چشم مى خورد، لهذا خيلى بعيد است كه وى در طول اين بيست سال با وجود چنان ارتباطى كه با نواب، و نيازى كه وى در جوابگويى به نيازهاى شيعيان داشت، چنين تأييدى را نگرفته باشد. به عنوان مثال ابوغالب زرارى را ببينيد كه قسمت زيادى از كافى را، استنساخ و از كلينى ـ يا با قرائت و يا با اجازه ـ روايت مى كرد و بسيار بعيد است كه آن را به يكى از نواب عرضه نكرده باشد، با آن كه وى مشكل همسرش را از محضر آنها حل كرد. از طرفى عرضه كتاب بر نواب در آن عصر موسوم بوده است، مثلاً شيخ طوسى در كتاب غيبت خود مى گويد: «وقتى كه شلمغانى كتاب تكليف را نوشت، ابوالقاسم بن روح كتاب وى را براى بررسى محتواى آن، درخواست نمود. وقتى كتاب را براى او آورد، ايشان از اول تا آخر مطالعه كرد و گفت: «اشكالى در آن نيست مگر در دو و يا سه جا كه از ائمه عليهم السلام به دروغ روايت كرده است، لعنت خداوند بر او باد!»
نيز از شيخ ابى القاسم در مورد كتاب هاى ابن ابى عزاقر ـ بعد از آن كه مورد ذم و لعن واقع شده بود ـ سؤال شد كه با اين كتاب هايى كه در خانه هاى ما پر است چه كنيم؟ شيخ گفت: من همان پاسخ ابو محمد حسن بن على عليه السلام در سؤال از كتاب هاى بنى فضّال را به شما مى دهم، كه از ايشان سؤال شد كه با اين كتاب ها كه در خانه هاى ما پر است چه كنيم؟ فرمودند: «روايات شان را اخذ، و آرا و فتاواى آنها را ترك كنيد». با اين حال، بسيار بعيد است كه هيچ كدام از نواب امام(عج) كتاب كافى را كه براى شيعيان نوشته شده است، طلب نكرده و يا نديده باشند. خصوصا با توجه به اين كه بزرگان شيعه و علماى آنها با وى ملازم بوده اند. خلاصه سخن اين كه: با توجه به اين جوانب، انسان نسبت به گفتار سيد اطمينان حاصل مى كند.
گفته نشود: اگر كتاب كافى خدمت امام(عج) و نواب ايشان ارايه مى شد، خبر آن به ما مى رسيد و شهرت مى يافت، چرا كه كتاب هاى فراوانى خدمت اجداد بزرگوار ايشان رسيده و حال آن كه خبر آن فقط از يك و يا دو طريق به ما رسيده است. ۳
به نظر بنده مطالب اين محدث بزرگوار، مبتنى بر دو امر است كه هيچ كدام ثابت نيستند، بلكه خلاف آن دو ثابت شده است:
۱. اين كه مرحوم كلينى مقيم بغداد بوده و در جلو چشم نُواب در آن جا مشغول تأليف كافى بوده است و بين او و نواب امام(عج) ارتباط تنگاتنگ وجود داشته است.
۲. اين كه همان غرضى كه در عرضه كتاب التكليف به ابى القاسم بن روح وجود داشته، در عرضه كتاب كافى نيز موجود بوده است.
حال به بررسى اين دو امر مى پردازيم:
۱.مستدرك الوسائل، ج ۳، ص ۵۳۲، عبارت مذكور در محجه ص ۱۵۹ تا عبارت «وتحقيق منقولاته» آمده است ولى عبارت «وتصديق مصنّفاته» نقل نشده است، البته اين جمله در حاشيه همين قسمت از نسخه اصلاح شده محدث نورى وجود دارد.
۲.وسائل، ج ۲، ص ۷۱.
۳.مستدرك الوسائل، ج ۳، ص ۵۳۳ ـ ۵۳۲.