عقل از ديدگاه ملا صالح مازندرانى - صفحه 150

به سوى عالم مادّه است و رويى ديگر، به سوى عالم ملكوت، و نفس را از آن منظر كه به ملكوت نظر دارد، عقل مى نامند. بر پايه اين تعريف، مى توان دانست كه چرا نفس انسان، گاه به بدى رو مى آورد و گاه آهنگ خدايى شدن دارد. اين جوهر، گرچه در ذات خود مادّى نيست، امّا بستر ظهور و رشد آن، بدن خاكى است. آن گاه كه مقتضيات عالم مادّه و لوازم ارتباط با بدن خاكى و مادّى، زمام اختيارِ اين جوهر را به دست بگيرد، آن را به سوى پليدى ها مى كشاند و آن گاه كه واژگونه حالت پيشين جنبه تجرّد و ارتباط با عالم ملكوت در آن برجسته گردد، آن را به سوى پاكى ها مى كشاند و از مقتضيات و پيامدهاى ناگوارِ تعلّق به بدن، دور مى كند. در اين جاست كه مى توان آن را عقل ناميد.
وى در جايى ديگر، اين معنا را آشكارتر بر مى نمايد. بنگريد:
العقل جوهر قلبى قابل لمعرفة الصانع و ما يتعلّق به، أى معرفة الآخرة و ما يتعلّق بها، و هو مبدأ التقوى و به ضبطها و حفظها و سيرها و نقل صاحبها إلى ساحة حضرة القدس. ۱
عقل جوهرى، قلبى است كه مى تواند صانع را بشناسد و نيز آنچه را كه با شناخت صانع در ارتباط است؛ مانند شناخت آخرت و نكته هاى مرتبط با آن. و اين عقل، خاستگاه تقواست و بدان مى توان نفس را در اختيار داشت و آن را حفظ كرد و به سوى عالم قدس به حركت در آورد.
وى در اين سخن، آنچه را كه پيش تر گفتيم، بيشتر روشن كرده است. عبارت «قابل لمعرفة الصانع»، به روشنى نشان دهنده نكته اى است كه پيش از اين بدان اشارت كرديم. به ديگر سخن، عقل اين شايستگى و توان را دارد كه به بارگاه قدس بار يابد؛ اما اين، در گرو آن است كه در بند مقتضيات مادّه و بدن نباشد.
وى در جايى ديگر، بُعدى ديگر از ابعاد عقل را اين گونه بر مى نمايد:
و العقل الجوهر المجرّد الذى يدرك المعانى الكلّية و الحقائق المعنوية، مِن «عقل البعيرَ عقلاً» إذا شدّ بالعقال. سمّى به لأنّه يمنع صاحبه عن

1.همان، ج ۱، ص ۱۴۷.

صفحه از 176