مفهوم عقل از ديدگاه دو شارح اصول كافى - صفحه 189

نمايش عقل را دارد، ولى عقل نيست. ۱
وى در اين باره مى گويد:
ريشه معناى اين حديث، تعقل امور و قضاياى به كار گرفته شده در كتب اخلاق است كه آنها مبادى آرا و دانش هايى هستند كه ما مى توانيم آنها را درك كنيم تا آنها را انجام داده؛ و يا از آنها دورى گزينيم. نسبت اين قضايا با عقل به كار رفته در كتب اخلاق، مانند نسبت علوم ضرورى با عقل به كار رفته در كتاب برهان است.
پس اين دو عقل، دو جز نفس آدمى هستند، يكى جزئى انفعالى و علمى كه از مبادى عاليه به وسيله علوم و معارفى كه غايت آنها خودشان هستند، منفعل مى شوند (ايمان به خدا و روز قيامت) و دومى، جزئى فعلى و عملى كه به سبب آرا و علومى كه غايت آنها عمل به مقتضاى آنها مى باشد، يعنى انجام طاعات و پرهيز از معاصى و تخلّق به اخلاق حسنه و رهايى از اخلاق ناپسند، در طبقات زيرين اثر مى كند و اين همان دين و شريعت است، پس هنگامى كه اين دو هدف حاصل شوند، تقرب به خدا و بريدن از غير او حاصل خواهد شد. ۲
وى در ادامه برداشت خود را تكرار مى كند:
وقتى اين مقدمات و احكام بر تو روشن شد و اين معانى و بخش ها در ذهنت صورت يافت و جاى گرفت، خواهى دانست كه به چه معناهايى بين عقل و بين بدانديشى و شيطنت، خطا رخ مى دهد، و اصل اشتباه از آنجا سرچشمه مى گيرد كه هر دو در انديشيدن و سرعت تعقل در امور و قضايايى كه مبادى آرا و اعتقادات است، يعنى در آنچه كه اگر خواهيم آنها را برگزينيم و يا رها نماييم، مشتركند، خواه درباره خير و آينده باشد و يا درباره شر و حال، و آنچه از تعقلات و حركات فكرى كه تعلق به دنيا دارد، خالى از زياده روى و

1.اصول كافى، ابوجعفر محمدبن يعقوب كلينى رازى، با ترجمه سيد جواد مصطفوى، ج ۱، ص ۱۱، ح ۳.

2.شرح اُصول الكافى، ج ۱، ص ۲۲۵.

صفحه از 200