فكر مى كرد. اين رباعى از او مسموع شد... ۱ .
و مدحه وذكر تاريخ وزارته أيضا ميرزا صادق دستغيب ۲ ، كما نقل عنه محمّد طاهر النصرآبادي هكذا:
ميرزا صادق دستغيب ، اين تاريخ در باب وزارت آصَف شيراز ، كه نواده غياث كهره است (كمره ايست)، گفت:
آن خواجه كه نفرينش دعاى ملك استتاريخ وزارت شهش غيبنك است (۱۰۴۲)
بازى بازى فلك بجائيش رساندكامروز بجاى قطعه اش نُه فلك است۳
والده و سوانح حياته
مدحه شرعي الشيرازي بقصيدة ، كما في ديوانه المخطوط (ص 41 ـ 42) الموجود في مكتبة مجلس الشورى الإسلامي برقم 7009 (الفهرست، ج 25، ص15) ۴ هكذا:
في مدح ميرزا معين الدين محمّد وزير سابق فارس
صد بار پيش گفتمت اى عقل خُرده دانچشم وفامدار از اين تيره خاكدان
هر لحظه صد شكست ز زال سپهر خوردرستم كه داشت داعيه فتح هفت خوان
ايمن ز دستبرد زوالِ خسوف تُستخورشيد را كه چرخ چهارم بُوَد مكان
هر چند ز دورى خورشيد سود كردبنگر چگونه يافت ز نزديكيش زيان
انگشت مى مَكيم چو طفلان ز قحط شيراز بس كه نيست مادر ايّام مهربان
در باغ دهر تا كه بناى شگفتى استايمن نشد بهارِ كس از آفت خزان
زير سپهر شِكوِه ز سر گشتگى مكنكاسوده نيست يك نفس ز گردش آسمان
كس ره به آشيانه عنقا نبرده استبنشين به گوشه ز مروّت مجو نشان
بر مركب توكّل همّت سوار باشمانى چرا پياده به دنبال كاروان
عارف به رنگ و بوى جهان كى رود ز راههر چند دل فريب بُوَد زينت جهان
مُهر قبول دنيّى دون آتش بودچون اجتناب از آن نكند مرد خُرده دان
اى عندليب طبع نواسَنج مدح شوبگشا زبان به وصف وزير رفيع نشان
درياى جود آصف دورانِ معين ديناى شرمسار از دل و دست تو بحر و كان
دائم زبان خامه تو درگه صَريرنفرين كند به خصم تو كِلك سيه زبان
در زير ظلّ بال هماى عدالت استباز و كبوترند مقيم يك آشيان
چون تير هر كجى به زمان تو راست روور چلّه اطاعتِ تو سر نهد كمان
هر صبحدم بديده بدخواهِ جاه توخورشيد از خطوط شعاعى زند سنان
امنيّتى بعهد تو در اين ديار هستتا غايتى كه گرگ بود گلّه را شبان
شرعى مديح را به دعا ساز مختتمدر وصف اين يگانه چو قاصر بود زبان
يا رب بحقّ فيض دعاهاى بى رياكان را به پيشگاه اجابت بود مكان
تا بنده باد كوكب اقبال دولتتتا هست مهر و ماه و زِ ارض و سما نشان
* * *
قال ميرزا حسن الحسيني الفسائي:
در اواخر اين سال [1018] نوّاب اللّه وِردى خان ، وزارت مملكت فارس را به قدوه ارباب دولت و رفعت، ميرزا معين الدين محمّد خلف الصدق ميرزا غياث الدين على شيرازى واگذاشت و كلانترى را به سلاله سادات ميرشاه ، حيدر ثانى ، ولد مير سلطان ابراهيم حسنى حسينى ، كلانتر سابق ، ارزانى داشت ۵ .
1.تذكرة الشعراء، ج ۱، ص ۱۰۱.
2.ترجم له النصرآبادي في تذكرته ، ج ۱، ص ۳۸۵ وفي طبع وحيد دستگردي، ص ۲۷۲ .
3.تذكرة الشعراء، ج ۲، ص ۶۹۶، وفي ط وحيد دستگردي، ص ۲۷۲.
4.استنسخها لي فضيلة الاُستاد الدكتور فتح اللّه نجّارزادگان دام إفضاله.
5.فارسنامه ناصرى، ج ۱، ص ۴۵۷.