علمى و آنان كه گمان مى برند از دانش ، بهره مندند ، به نخستين درجه دانش هم نرسيده اند و اين ، مصداق سخن امير مؤمنان عليه السلام است :
مَنِ ادَّعى مِنَ العِلمِ غايَتَهُ فَقَد أَظْهَرَ مِن جَهْلِهِ نِهايَتَهُ.۱آن كه پايان دانش را ادّعا كند ، نهايت نادانى خود را آشكار ساخته است.
كوته بينان و تنگ نظران و سطحى گرايان ، هر گاه به ميزان اندكى از دانش مى رسند ، غرور علمى ، آنان را به استبداد مى كشاند و اين گونه مى شود كه آنان تمامى مجهولات خود را با مقدار اندكى از دانش خود مى سنجند و خويش را به صورت مطلق ، عالِم مى پندارند .
براى مثال ، استاد متخصّص ادبيات ، گمان مى كند كه هر كسى كه در فهم ادبيات مانند او باشد ، به هر چيزى علم دارد و مى تواند در هر زمينه و هر مسئله اى رأى قاطع صادر كند . يا عالم رياضيات ، معتقد است كه رياضيدانان ، عالِم اند و مُجازند در هر زمينه اى ولو عقيدتى و اجتماعى ، اظهار نظر كنند .
و همين گونه است : فقيه ، اصول دان ، فيلسوف ، مفسّر و ديگران . هر كسى در هر شاخه اى از دانش و معرفت تخصص پيدا كند ، اگر به غرور علمى مبتلا باشد و نسبت ميان معلومات و مجهولات خود را نشناسد ، گمان مى كند كه انديشه اش از آن رو كه در حوزه تخصصى خودش درست است ، در هر زمينه اى نيز چنين است ، گرچه از تخصصش بيرون باشد . بدين جهت ، به خود حق مى دهد كه در هر مسئله اى اظهار نظر كند .
حكايت شده است كه يك عالِم «نحو» ، بر كشتى سوار شد و به هنگام گفتگو با ناخداى كِشتى ، خواست دانش و منزلت علمى خود را به رخ بكشاند تا شايد ناخدا علاقه مند به آموختن «نحو» گردد . بدين جهت از او پرسيد : آيا نحو آموخته اى؟ ناخدا پاسخ گفت : خير . عالم نحو بدو گفت : پس نيمى از عمرت بر