سلسله شناخت هايى را در وجود خود مى يابد كه اين شناخت ها نه حسّى است و نه عقلى؛ به اين معنا كه نه منبع حس مى تواند اين شناخت ها را توليد كند و نه منبع عقل ، مانند : علاقه به فرزند ، رحم و عطوفت ، بى رحمى و قساوت ، و . . .
هر انسانِ بالغ و سالمى در وجود خود به فرزند احساس علاقه مى كند . آيا اين احساس از راه چشم و يا گوش و يا قوه لامسه و ذائقه و شامه به او منتقل شده؟ يا از راه عقل و انديشه به اين احساس رسيده است؟
پاسخ قطعا منفى است . مِهر و عشق ، چيزى نيست كه بتوان آن را به وسيله حواسّ پنجگانه شناخت و يا از راه انديشه و تدبّر به آن رسيد ؛ بلكه نوعى تجربه درونى است كه جز شخص علاقه مند و عاشق ، كسى نمى داند كه عشق چيست .
وقتى انسان منظره جان خراشى را مى بيند ، چشم او نمى سوزد ، و نيز هيچ يك از حواس پنجگانه او احساس سوزش نمى كند ، مغز و عقل و انديشه او هم نمى سوزد ؛ ولى احساس مى كند كه دلش مى سوزد .
وقتى انسان از كسى متنفّر است ، حواس پنجگانه او احساس تنفّر نمى كند ، عقلش هم احساس تنفّر نمى كند ؛ بلكه دلش احساس تنفّر مى نمايد .
جايگاه مهر و محبت ، جايگاه كينه و نفرت ، جايگاه رحم و شفقت ، و به طور كلّى ، مركز همه شناخت هاى غير حسّى و كليّه عواطف و احساسات درونى ، «قلب» و يا دل آدمى است .
معناى قلب در مبحث شناخت
بنابر آنچه ذكر شد ، كلمه «قلب» سه معنا دارد كه در هر سه معنا نيز به كار مى رود .
معناى اول : تلمبه خانه خون؛ معناى دوم : مركز تفكر و تدبّر ؛ و معناى سوم : مركز شناخت هاى غير حسّى و غير عقلى .
در مبحث شناخت ، هر جا كه «قلب» به عنوان يكى از منابع شناخت در كنار «عقل» و «حس» مطرح مى شود ، مقصود ، معناى سوم (يعنى مركز شناخت هاى