1 . شناخت هاى بديهى؛ 
 2 . شناخت هاى نظرى . 
 «شناخت هاى بديهى» عبارت است از شناخت هايى كه خود به خود معلوم است ، و انسان براى معلوم شدن آنها نيازى به فكر و برهان و دليل ندارد ، بلكه عقل بدون هيچ گونه دليل و برهانى آن شناخت ها را در خود مى يابد كه «آفتاب آمد دليل آفتاب» . 
 چند مثال براى شناخت هاى بديهى :
مثال اول : بطلان تناقض
عقل پس از تصور هستى و نيز تصور نيستى ، به طور واضح و قاطع و بدون هيچ گونه شك و ترديد مى داند كه جمع ميان هستى و نيستى ممكن نيست . يعنى نمى شود كه يك چيز در يك آن ، هم باشد و هم نباشد . و در اين شناخت ، عقل هيچ دليلى مطالبه نمى كند . هر كس كه داراى كمترين شعور و عقل باشد ، «بطلان تناقض» را درك مى كند ، هر چند كه معنى كلماتِ «بطلان» و «تناقض» را نداند . و اگر از او بپرسيد كه چرا جمع ميان هستى و نيستى ممكن نيست؟ مى گويد : چرا ندارد ، روشن است ، نيازى به دليل نيست .
مثال دوم : قانون عليت
«قانون عليت» يعنى هر پديده اى ، پديد آورنده اى دارد . شناخت اين قانون نيز از شناخت هاى بديهى عقلى است .يعنى عقل ، خود به خود مى داند كه هر چيزى كه نبوده و بعد پيدا شده است ، قطعا ايجاد كننده و پديد آورنده دارد ، و ممكن نيست چيزى خود به خود و بدون علت پديد آيد . 
 شما اگر وارد كلاس درس شويد و ملاحظه كنيد كه روى تخته چيزى نوشته شده است كه قبلاً وجود نداشت ، به وضوح مى دانيد كه اين نوشته ، اثر يك