33
مباني شناخت

يَمِيلونَ مَعَ كُلِّ ريحٍ ، لَم يَستَضيئوا بِنورِ عِلمٍ ، و لَم يَلجَأُوا إِلى رُكنٍ وَثيقٍ. 1 مردم ، سه دسته اند : عالِم ربّانى ، دانشجو بر راه رستگارى ، و پشه هاى سرگردان كه پيرو هر صدايند و با هر بادى جهت مى گيرند و از فروغ دانش ، پرتو نگرفته اند و به استوانه اى محكم ، پناه نبرده اند.
امام عليه السلام در اين سخن ، مردمان جامعه خويش ، بلكه همه مردم را به سه گروه تقسيم مى كند :
دسته نخست ، كسانى اند كه حقيقت را شناخته اند و عقيده و رفتار و جهتگيرى هاى فردى و اجتماعى آنان بر معيارهاى درست ، استوار است ، و امام عليه السلام از اينان به «عالِم ربّانى» ياد مى كند .
دسته دوم ، كسانى اند كه هنوز به حقيقت دست نيافته اند ؛ ليكن اهل تحقيق و تفكّر ، و جوياى طريق حقيقت اند كه هر گاه بدان دست يابند ، رستگارى برايشان محقّق مى گردد . اينان ، كسانى هستند كه امام عليه السلام از آنان به «دانشجو بر راه رستگارى» ياد مى كند .
دسته سوم ، كسانى اند كه نه حقيقت را شناخته اند تا عالم ربّانى باشند و نه اهل تحقيق و تفكّر و جوياى حقيقت اند تا دانشجويى بر راه رستگارى نام گيرند ؛ بلكه انسان هايى هستند كه براى خود ، فرصت تحقيق و تفكّر فراهم نمى آورند و يا به خود ، چنين اجازه اى نمى دهند . امام عليه السلام از اين دسته به «پشه هاى سرگردان» ياد كرده است .
ابن اثير ، واژه «همج» را كه در اين حديث به كار رفته است ، پشه هاى كوچكى معنا كرده كه به صورت گوسفندان و خران مى نشينند ، و برخى آن را مگس معنا كرده اند . 2 واژه «رعاع» را نيز فيروزآبادى به موجودى كه عقل و دل ندارد ،معنا

1.نهج البلاغة : حكمت ۱۴۷ .

2.النهاية : ج ۵ ص ۲۷۳ .


مباني شناخت
32

در نهج البلاغة ، تحليل سياسى ـ اجتماعى كوتاه ، امّا ژرفى از جامعه عصر امام عليه السلام گزارش شده است كه مى تواند الگو و روشى براى جامعه امروز ما باشد . اين تحليل ، دو ويژگى قابل تأمّل دارد :
اوّل ، اين كه : امام عليه السلام دست كميل را كه يكى از ياران نزديكش بود ، مى گيرد و او را به بيابان مى برد و در آن جا با درد و رنج ، مطالبى را به وى تعليم مى دهد كه اندوه امام را آشكار مى كند . 1
دوم ، اين كه : امام عليه السلام ، پيش از پرداختن به تحليل جامعه خود ، كلامش را با بيان تفاوت دل ها در درك و فهم ، آغاز مى كند و شرح مى دهد كه برخى از مردم ، چنين استعدادى دارند و برخى فاقد آن اند و فضيلت آدميان به ميزان اين استعداد است .
از اين رفتار ، روشن مى شود كه امام عليه السلام بيان اين سخن دردآور را براى همه مناسب نمى ديده و شنيدن آن را نيازمند استعدادى مى دانسته كه در همگان يافت نمى شده است . چگونه امام عليه السلام از تعدادى از مسلمانان راستين ياد كند كه اسلام را به حقيقت شناخته و بر آن وفادار مانده اند؟! يا چگونه بگويد افرادى با سابقه درخشان ، وقتى منافع شخصى خود را در خطر ديدند ، با اسلام خداحافظى كردند؟! و يا چگونه بگويد بسيارى از مردم معاصر او كه به نام اسلام ، جذب تشكيلات مربوط به چهره هاى برجسته جامعه شده اند ، مسلمان نيستند ، اسلام را نفهميده اند و دينشان در گرو شخصيت هايى است كه به آنان اعتقاد دارند و ميزان حق و باطل از نظر آنان ، شخصيت هايى هستند كه از آنان پيروى مى كنند؟!
به هر رو ، تحليلِ همراه با درد و رنج امام على عليه السلام از جامعه خويش ـ كه كميل را شايسته درك و فهم شِكوه هاى خود از آن مى داند ـ چنين آغاز مى شود :
النّاسُ ثَلاثَةٌ : فَعالِمٌ رَبّانِيٌّ ، و مُتَعَلِّمٌ عَلى سَبيلِ نَجاةٍ ، و هَمَجٌ رَعاعٌ أتباعُ كُلِّ ناعِقٍ ،

1.كميل بن زياد نخعى گفت: امير المؤمنين على بن ابى طالب، دست مرا گرفت و به جبّان برد، و هنگامى كه به بيابان رسيد، نفس عميقى كشيد و فرمود : ... .

  • نام منبع :
    مباني شناخت
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388
    نوبت چاپ :
    دوم
تعداد بازدید : 520481
صفحه از 484
پرینت  ارسال به