فصل اوّل : تبيين ماهيت عقل در لغت و اصطلاح
الف. معناى لغوى عقل
اصل ماده «عقل»، به معناى بازداشتن است و همه مشتقات آن، به اين معناى اصلى باز مى گردد. ابن فارس درباره ماده عقل مى گويد:
ماده عقل، ريشه اى واحد، قياسى و فراگير دارد كه اكثر موارد كاربرد آن، بر بازداشتن يا معنايى نزديك به آن درباره اشيا دلالت مى كند. عقل از همين معنا بر گرفته شده است؛ زيرا از گفتار و رفتار ناپسند، باز مى دارد. برخى ديگر، بر اين باورند كه اين معنا، ريشه در تشخيص صلاح و فساد در زندگى مادى و معنوى و سپس حفظ نفس و نگه داشتن آن در مرز صلاح و فساد دارد. لوازم آن نيز عبارت اند از: بازدارندگى، تدبّر، خوش فهمى، ادراك، دورى جستن و شناخت نسبت به امورى كه در زندگى مورد نياز است. نقيض عقل، جهل است. البته ظاهرا مراد از «نقيض» در اين جا، نقيض فلسفى نيست؛ بلكه مراد «ضد» است. از اين رو، عقل و جهل، دو امر وجودى اند، نه اين كه جهل، عدم العقل باشد. ابوالبقاء ، برخى از نام هاى عقل را چنين برشمرده است:
عقل را «لُبّ» گويند؛ زيرا منتخب پروردگار و برگزيده اوست. و «حِجى» گويند؛ زيرا به كمك عقل، انسان مى تواند به حجّت برسد و بر تمام معانى، دست يازد. و «حُجِهْ» گويند؛ زيرا عقل از انجام دادن نافرمانى ها نهى مى كند. و «نُهى» گويند؛ به خاطر اين كه زيركى و شناخت و رأى، به عقل منتهى مى شود و عقل، بالاترين خوبى است كه به بنده عطا مى شود و او را به نيك بختى دنيا و آخرت مى رساند.