معناى چهارم
عقل به معناى چيزى كه همگان، با وجود آن در انسان، مى گويند كه او عاقل است و اين برمى گردد به خوب فهميدن و ادراك سريع در استنباط آنچه كه سزاوار است انتخاب يا ترك نمايد، هر چند از نوع هدف هاى دنيايى و آرزوهاى نفس امّاره باشد. البته اهل حق، اين حالت را عقل نمى نامند؛ بلكه آن را در حالتى كه از آن سوء استفاده شود، بدانديشى و شيطنت و زيركى ناپسند و... مى نامند. ملّاصدرا مى گويد:
اين معناى از عقل، بر حديث سوم، قابل انطباق است، چنانچه معناى سوم را با همين حديث انطباق داده بود و مضمون آن، چنانچه در معناى سوم ذكر شد، چنين بود كه دوست هر انسانى، عقل او و دشمنش جهل اوست.
معناى پنجم
منظور از عقل، عقلى است كه در كتاب نفس از آن سخن به ميان مى آيد و داراى چهار گونه و مرتبه است:
الف. عقل بالقوّه
يعنى قوّه اى از قواى نفس، بلكه خود نفس كه در آن، كمال و صورت عقلى كمالى وجود ندارد؛ ليكن داراى قوّه اى است كه مى توان تمام ماهيات موجودات و صورت هاى كمالى را از آن، انتزاع نمود.
ب. عقل بالملكه
آن قوهّ اى از نفس يا خودِ نفس، از آن جهت است كه به واسطه علوم عامى و ادراك اوّلى، آمادگى يابد و در آن، صور موجودات را از مواد خارجى جدا سازد و با آنها نظير اتّحاد ماده به صورت، اتّحاد پيدا كند.