فصل سوم : معانى عقل از ديدگاه علّامه مجلسى و چگونگى تطبيق اين معانى بر روايات كتاب عقل و جهل «الكافى»
مرحوم مجلسى در جلد اوّل شرح خود بر الكافى ـ كه مرآة العقول نام گرفته ـ ، شش معنا را براى عقل برمى شمارد:
معناى اوّل
نيروى ادراك خير و شر و تشخيص آن دو و توان شناخت علل كارها و آنچه سبب انجام شدن كارى مى شود و يا از كارى باز مى دارد.
علّامه مجلسى، اكثر روايات كتاب عقل و جهل الكافى را با اين معنا از عقل و معناى دوم ـ كه در ادامه خواهد آمد ـ ، مرتبط مى داند ؛ امّا به طور مشخّص، سه روايت را با اين معنا انطباق داده است: اوّل، حديث دوم كتاب عقل و جهل است كه مضموم آن چنين است:
امام على عليه السلام فرمود:
جبرئيل بر آدم نازل شد و گفت: «اى آدم! من مأمور شده ام كه تو را در انتخاب يكى از سه چيز، مخيّر سازم، پس يكى را برگزين و دو تا را واگذار». آدم گفت: «آن سه چيست؟». گفت: «عقل و حيا و دين». آدم گفت: «عقل را برگزيدم». جبرئيل به حيا و دين گفت: «شما بازگرديد و او را واگذاريد». آن دو گفتند: «اى جبرئيل! ما مأموريم كه هر كجا عقل باشد، با او باشيم». گفت: «خود دانيد» و بالا رفت. دوم، قسمتى از حديث دوازدهم است كه طبق مضمون آن، امام كاظم عليه السلام خطاب به هشام مى فرمايد:
اى هشام! خدا بر مردم، دو حجّت دارد: حجّت آشكار و حجّت پنهان. حجّت آشكار، رسولان و پيغمبران و امامان اند و حجّت پنهان، عقل مردم است. علّامه مجلسى در ذيل اين حديث مى گويد:
شايد مراد از عقول در اين جا، عقلى باشد كه مناط تكليف است و با آن، بين حقّ و باطل و نيكو و زشت، تميز داده مى شود.
سوم، حديث نوزدهم كتاب عقل و جهل است كه در آن، امام صادق عليه السلام در جواب اسحاق بن عمّار كه از ايشان در مورد همسايه كثير الصلاة و كثير الصدقة و كثير الحج خود سؤال مى كند، درباره عقل آن همسايه مى پرسد. او نيز جواب مى دهد كه عقل درستى ندارد و امام عليه السلام مى فرمايد:
پس اعمال او درجه اش را بالا نمى برد. مرحوم مجلسى در توضيح اين حديث مى گويد:
مقصود حضرت از اين كه فرمود عقلش چگونه است، يعنى نيروى تشخيص حقّ و باطل در او به طورى كه سبب انقياد در برابر حق و اقرار به آن گردد، چگونه است.