پيشنهادها
1. به نظر مى رسد كه خواننده پايان نامه ، نظر نويسنده محترم درباره معانى لغوى و خصوصا اصطلاحى تفسير را به دست نمى آورد. براى حصول اين امر ، مفيد بود كه اگر ايشان، هر چند به شكل مختصر، اقوال مطرح وجدّى در اين موضوع را گزارش و با بحثى انتقادى، قول برتر را به نظر خود ، با ذكر دلايل ، انتخاب مى كرد. آن گاه مى توانست با تكيه بر قول انتخابى، مباحث بعدى را نيز سامان دهد و در بحث روايات تفسيرى در الكافى و انتخاب ، اين روايات و گونه شناسى شيوه هاى تفسيرى ائمّه، با استناد به معناى اصطلاحى پذيرفته شده ، به گزينش و انتخاب ، دست يازد.
2. آنچه نويسنده محترم ، در باب معناى اصطلاحى تأويل به شكل مختصر بدان اشاره كرده و چنين نتيجه گرفته كه آنچه مشترك بين تمامى تعاريف تأويل است، «معناى خلاف ظاهر آيه» است، با نظريات گوناگون موجود، حتّى دو نظريه و تعريفى كه از دو تن از بزرگان علوم قرآنى آورده، چندان مطابقت ندارد و شايد بتوان گفت كه مبهم ، رها شده است . لذا اگر نگارنده گرامى ، دقيقا مقصود خود را روشن مى نمود و دلايل خود را بر اين موضوع ارائه مى كرد، مناسب بود . البته دليلى از جانب ايشان ارائه شده ؛ امّا به نظر مى رسد معناى مطرح در نظر عرف از معناى تأويل، نمى تواند به تنهايى ، دليل و شاهد كافى و وافى براى نظريه برگزيده نگارنده باشد، بويژه اين كه ايشان در انتخاب روايات تأويلى ، بر اين معيار ، تكيه نكرده و روايات انتخابى ايشان، حدّاقل در بعضى موارد، با اين معيار (معناى خلاف ظاهر آيه) سازگار نيست.
3. به نظر ، ضرور مى رسد كه نويسنده محترم ، در بحث تبيين نسبت بين تفسير و تأويل، به جمع بندى مطالب قبلى خود مى پرداخت و به صرفِ ترجيح نسبتِ تباين ، جهت تبيين رابطه بين تفسير و تأويل ، بسنده نمى كرد؛ زيرا شناخت و معرّفى دقيق مرز بين تفسير و تأويل، بالتّبع تشخيص تأويلى يا تفسيرى بودن يك روايت را عملى و امكان پذير مى سازد و همين ، كافى است كه نويسنده ارجمند در اين قسمت ، دقيقا و به شكل مبسوط تر ، به بحث ياد شده مى پرداخت تا صحّت انتخاب روايات تفسيرى و تأويلى و تمايزى كه بين آنها بر اين اساس ، گذارده شده است، خدشه دار نشود و مخاطب ، آمادگى ذهنى كاملى براى ارتباط برقرار كردن فصول بعدى اين بخش را پيدا كند و با در دست داشتن معيار و ميزانى دقيق ، وارد دو فصل بعدى گردد.