عقل در «الكافى» - صفحه 477

معناشناسى عقل

معناى لغوى عقل

«عقل» در لغت، هم معناى مصدرى دارد و هم معناى اسمى. جوهرى در الصّحاح، در معناى عقل چنين مى نويسد:
العقل: الحِجر و النُهى. ورجلٌ عاقلٌ و عقولٌ و قد عَقَلَ يَعقلُ و عقلاً و معقولاً أيضاً، و هو مصدر، و قالَ سيبويه: هو صفةٌ و كان يقول : إنّ المصدر لايأتى على وزن مفعول ألبتة ، وَيتأوّلُ المعقول. فيقول: كأنّه عُقل له شى ءٌ أى حبس و اُيّد و شُدّدَ. قال : و يستغنى بهذا وزن المَفعل الّذى يكون مصدراً. در لغت نامه دهخدا، عقل را خرد و دانش و دريافتْ معنا نموده و گفته:
عقل در اصل لغت، مصدر است به معناى بند در پا بستن، و چون خرد و دانش، مانع رفتن طبيعت به سوى افعال ذميمه مى شود، لهذا خرد و دانش را عقل گويند. البته ظاهراً تعريفى كه ايشان از عقل بيان نموده، بيشتر به عقل عملى اشاره دارد، اگرچه در ادامه، مطلبى را كه از أقرب الموارد نقل كرده، منطبق بر عقل نظرى است، بدين صورت كه عقل، نورى است روحانى كه نفس با آن، علوم ضرورى و نظرى را در مى يابد و غريزه اى است كه انسان را آماده فهم و خطاب مى كند و عقل از «عقال» به معناى پاى بند شتر، گرفته شده است.

صفحه از 522