عقل در «الكافى» - صفحه 478

واژه هاى مترادف

همان گونه كه واژه عقل در كتاب هاى زباندانان، به معانى مختلف به كار رفته، در علوم مختلف نيز داراى معانى اصطلاحى متفاوتى است. يكى از راه هاى پى بردن به معناى دقيق تر كلمات، بررسى و مطالعه واژه هاى مترادف و متقارب آنهاست. از اين رو، ما به بعضى از اين واژه ها كه در آيات و احاديث، استفاده شده اند، اشاره مى كنيم:
ابو البقاء، برخى از نام هاى عقل را چنين برشمرده است:
عقل را «لبّ» گويند؛ زيرا منتخب پروردگار و برگزيده اوست و «حِجى» گويند؛ زيرا به كمك عقل انسان مى تواند به حجّت برسد و بر تمام معانى دست يابد و «حِجر» گويند؛ زيرا عقل را از نافرمانى كردن، نهى مى كند و «نُهى» گويند؛ به خاطر اين كه زيركى و شناخت و رأى، به عقل منتهى مى شود و عقل، بالاترين خوبى است كه به بنده عطا مى شود و او را به نيك بختى دنيا و آخرت مى رسانَد. براى تبيين بيشتر مفاهيم ذكر شده در كلام ابوالبقاء و يافتن مفهومى روشن از عقل، توضيحات زير به تفكيك هر واژه، لازم است:
1 . لُبّ: در لغت ، به معناى خالص يك چيز است. به مغز خالص گردو كه پوسته گردو آن را احاطه كرده است، مغز و لُبّ گفته مى شود. گويا انسان ، همانند گردويى است كه از مغز و پوسته تشكيل مى شود.
عقل، به منزله مغز و لبّ انسان است كه اصل و حقيقت وى را تشكيل مى دهد و جسم و بدن، به منزله پوسته و قشر اوست. مفسّران بزرگى همچون علّامه طباطبايى نيز «لبّ» در قرآن را به «عقل» تفسير نموده اند. پس دو واژه «عقل» و «لبّ» از نظر لغت، قرآن و رواياتْ مترادف هستند و اين گونه نيست كه نيروى فهم و ادراك اگر مشوب به ناخالصى ها و اوهام و شوائب بود، «عقل» و اگر پاك و خالص از شوائب بود، «لُبّ» ناميده مى شود، چنان كه از كلام برخى لغويّين فهميده مى شود. اساساً ويژگى خِرد، تشخيص امر درست و خالص از امور نادرست و ناخالص است. در زبان عربى، از گوهر خرد به لحاظ برخوردارى حيثيت هاى متعدّد، با الفاظ گوناگون تعبير مى شود. مثلاً به لحاظ حيثيت و ويژگى، منع و بازدارى و هدايتگرى، از آن به «عقل» و به لحاظ اين كه گوهر خِرد، اصل و اساس هويت انسان را تشكيل مى دهد، از آن به «لُبّ» تعبير مى گردد. لذا در روايتى آمده است:
أصل الإنسان لبّه و عقله دينه. 2 . حجى: به معناى ستر و پوشش است. به عقل، حجى گفته مى شود؛ چون عقل، همانند پوششى است كه بدى هاى انسان را مى پوشانَد.
3 . حلم: در كتاب هاى لغت، حلم به معناى ضبط و كنترل هيجان و غضب آمده است كه گاهى هم به معناى عقل به كار مى رود. به نظر مى رسد كه نامگذارى عقل به حلم، از باب تسميه سبب به نام مسبّب است. چون عقل، سبب و موجب صفت حلم است، نام مسبَّب (حلم) بر مسبِّب (عقل) گذارده شده است. در ريشه لغوى دو واژه حلم و عقل، معناى ضبط و حفظ ، موجود است.
4 . فهم: يكى از مترادف هاى عقل در كتاب هاى لغت، واژه فهم است. به عقل، «فهم» گفته مى شود؛ چون هر چيزى را انسان مى فهمد و درك مى كند و گويا با بند عقل و فهم ، به تور مى اندازد و در زمره معقولات و مدركات خويش در مى آورد. از اين عبارت، در روايات استفاده شده است. 5 . مُسكه: در بعضى از كتاب هاى لغت، مسكه، عقل وافر و فراوانْ معنا شده است. مسكه از ريشه مسك و امساك است و به عقل، مسكه گفته مى شود؛ چون مسك و نگه دارنده انسان از بدى ها و زشتى هاست.
6 . كياست: در اصل، از ريشه «كيس» به معناى جمع است. به شخص عاقل «كيّس» گفته مى شود؛ چون گويا عقل او همانند كيسه و ظرفى است كه حافظ و جمع كننده تمام آرا و تجارب در طول زندگى است. در روايتى از امام على عليه السلام از عقل، به عنوان اصل و منشأ انسان كيّس ، نام برده شده است. 7 . قلب: در كتاب هاى لغت، به عنوان يكى ديگر از مترادف هاى عقل، به كار رفته است. در لغت، خالص و شريف هر چيز را قلب مى نامند. در انسان نيز شريف ترين و با ارزش ترين بخش وجود وى را قلب ناميده اند. به نظر مى رسد، چون كه عقل، همانند قلب، با ارزش ترين و شريف ترين بخش آدمى است كه شكل دهنده هويّت انسان است، گاهى از عقل، به قلب تعبير مى شود. امام كاظم عليه السلام «قلب» در آيه هفتم سوره قاف را به عقل تفسير نموده است. از كلام مرحوم ميرداماد نيز، در ذيل فقره ياد شده همين گونه برداشت مى شود:
كاربرد قلب به جاى نفس ناطقه و عقل در قرآن و روايات معصومان عليهم السلام مطرد و شايع است.
علّامه طباطبايى، در تفسير همين آيه فرموده است :
قلب، چيزى است كه انسان، به وسيله آن تعقّل مى كند و در نتيجه، حق و باطل و خير و شر را از يكديگر تمييز مى دهد. خداوند در آيه ديگرى مى فرمايد:
«لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَآ» . از اين آيه، استنباط مى شود كه «تعقّل» ، كار قلب است. در روايتى مشابه اين آيه نيز آمده است كه قلب از جمله جوارحى است كه انسان با آنْ تعقّل مى كند. البته بين تفسير امام و ديگر موارد ياد شده، تعارض و تنافى وجود ندارد؛ زيرا به اعتبار ادراك و معرفتى كه در اثر اكتساب مدركات و معقولات براى قلب حاصل مى شود، و شأن اساسى عقل نيز فهم و ادراك و معرفت است، ايشان «قلب»را به «عقل» تفسير نموده است .
با توجّه به مباحث پيش گفته، به نظر مى رسد به دليل آثار و بركات فراوان عقل و در نتيجه، ايجاد حوزه معنايى گسترده براى آن، در كتاب هاى لغت و آيات و روايات، واژه هاى مترادف فراوانى براى عقل به كار رفته است. با توجّه به اين كه اعتبارات مختلف، از جمله علل پيدايش واژه هاى مترادف فراوان براى عقل است، بنا بر اين، اختلاف آنها نيز اعتبارى است، به گونه اى كه همه، در اشاره به گوهر واحدى به نام «عقل» به عنوان نيروى فهم و ادراك حقايق هستى از طريق علم نافع و هدايتگر به سوى عمل صالح و عبوديت خداوند مشترك اند. مؤيّد اين مطلب، سخن مرحوم ملّاصدرا در تفسيرش است كه پس از اشاره به بعضى از واژه هاى مترادف عقل، تصريح كرده است كه واژه هاى مذكور، نظير هم هستند.

صفحه از 522