عقل در «الكافى» - صفحه 485

1. صدر المتألهين

ايشان كتاب مبسوطى در زمينه شرح كتاب عقل و جهل الكافى به نگارش درآورده است . وى در حديث سوم، عقل را به معناى بخشى از نفس كه به سبب مواظبت بر اعتقاد، به تدريج و در طول تجربه حاصل مى شود و به وسيله آن، به قضايايى دست مى يابيم كه با آن انجام دادن يا ترك كردن اعمال استنباط مى گردد (معناى عقل در كتب اخلاقى) دانسته است. وى در اين باره مى گويد:
ريشه معناى حديث، تعقّل امور و قضاياى به كار گفته شده در كتب اخلاقى است كه مبادى آرا و دانش هايى هستند كه ما مى توانيم آنها را درك كنيم تا آنها را انجام دهيم و يا از آنها دورى گزينيم. نسبت اين قضايا با عقل به كار رفته در كتب اخلاقى، مانند نسبت علوم ضرورى با عقل به كار رفته در كتاب برهان است. پس اين دو عقل، دو جزء نفس آدمى هستند: يكى جزء انفعالى و عملى كه از مبادى عاليه با علوم و معارفى كه غايت آنها خودشان هستند، منفعل مى شوند (ايمان به خدا و روز قيامت) و دومى جزء فعلى و عملى كه به سبب آرا و علومى كه غايت آنها عمل به مقتضاى آنهاست. يعنى انجام دادن طاعات و پرهيز از معاصى و تخلّق به اخلاق حسنه و رهايى از اخلاق ناپسند، كه در طبقات زيرين اثر مى كند، و اين، همان دين و شريعت است. پس هنگامى كه اين دو هدف حاصل شوند، تقرّب به خدا و بريدن از غير او حاصل خواهد شد. ايشان در ادامه مى نويسد:
وقتى اين مقدّمات و احكام، بر تو روشن شد و اين معانى و بخش ها در ذهنت صورت يافت و جاى گرفت، خواهى دانست كه به چه معناهايى بين عقل و بين بدانديشى و شيطنت خطا رخ مى دهد و اصل اشتباه از آن جا سرچشمه مى گيرد كه هر دو، در انديشيدن و سرعت تعقّل در امور و قضايايى كه مبادى آرا و اعتقادات است، يعنى در آنچه كه اگر بخواهيم آنها را برگزينيم و يا رها نماييم، مشترك اند، خواه درباره خير و آينده باشد و يا درباره شر و حال. و آنچه از تعقّلات و حركات فكرى اى كه تعلّق به دنيا دارد، خالى از زياده روى و كوتاهى و كجروى و آشفتگى و سرگشتگى و شتاب نيست، و چون آنها از افعال شياطين و پيروان طاغوت است. و امّا آنچه كه از بندگان حقيقى خدا صادر مى شود و تعلّق به امور دين و عرفان دارد، به صورت اطمينان و آرامش و استوارى و پايدارى است. پس اين، برترين اخلاق نيكو و آن، بدترين ملكات پست نفسانى است كه به نام «جُربزه» است، و بلاهت و كودنى از آن بهتر است؛ زيرا همان گونه كه گفته اند، به رهايى و خلاصْ نزديك تر است از زيركى موذيانه.
پس بيان امام عليه السلام كه فرمود: عقل، آن چيزى است كه بدان، خداوند پرستش و بهشت فرا چنگ آيد، تعريف عقل است. به اين معنا كه مقابل «شيطنت» به گونه اى و مقابل «بلاهت»، به گونه اى ديگر است. ملّاصدرا حديث چهارم را به معناى سوم (عقل در كتب اخلاقى) يا چهارم (منشأ خوب فهميدن و با هوشيارى سريع در استنباط) مى داند و معتقد است كه اين دو معنا، از جهت معنايى، نزديك به هم هستند و در باب دليل نظرش چنين ادامه مى دهد:
چون مقصود از آن غريزه مشترك انسانى، و علوم ضرورى كه مبادى نظريات اند، نيست و آراى مشهور و عقل كلّى هم كه نخستين مخلوق است، نيست. او درباره تفسير حديث مى گويد:
دليل اين كه امام فرمودند: «عقل، دوست انسان است»، اين است كه هر انسانى به كمك عقل، دوستانش را به دست مى آورد و به كارهاى خير و نيكو راهنمايى مى شود و آنها را انجام مى دهد و گناهان و كارهاى زشت را ترك مى كند و دشمنانش را دفع مى نمايد و از شرور و بدى ها دورى مى جويد. و به واسطه جهل، تمام اين امور، بر عكس شده، اضداد آنها واقع مى شود. لذا حضرت فرمودند: «جهل، دشمن انسان است»؛ زيرا با جهل، هر انسانى، دشمن پيدا مى كند و دوستانش را از دست مى دهد و در مسير شرّ و انجام دادن گناه قرار مى گيرد و از فرمان الهى سرپيچى مى كند. سپس، چنين ادامه مى دهد:
معنايى براى «دوست»، جز آنچه كه مبدأ و اصل اين امور است، نيست و معنايى هم براى دشمن، جز آنچه كه مبدأ و اصل اضداد آنهاست، نيست، خواه جوهر باشد يا عرض، جسم باشد يا غير جسم.... حقيقتِ دوستى و دوست و آنچه كه دوستى بدان تحقّق مى يابد و روحِ معناى آن عبارت از اصل آن چيزى است كه بنده بدان بهره مند گشته، به آنچه از نوع خير و سلامت است، راهنمايى مى گردد. و حقيقت دشمنى و روح معناى آن، عبارت از مصدر آن چيزى است كه بنده بدان زيانمند مى شود و از آن شرّ و بدى و شقاوت مى رويد. عقل و جهل هم همين گونه است. ملّاصدرا، حديث اوّل را به معناى ششم (موجودى كه به چيزى جز خداوند وابسته نيست) دانسته و در شرح اين حديث مى فرمايد:
إنّ هذا العقل أوّل المخلوقات و أقرب المجعولات إلىّ الحق الأوّل وأعظمها وأتمّها و ثانى الموجودات فى الموجودّية؛ اين عقل، نخستين آفريده و نزديك ترين مجعولات به سوى حق تعالى و بزرگ ترين و كامل ترين و دومين موجود در موجود بودن است. البته لازم به يادآورى است كه ايشان در ادامه شرح خود، با ادلّه عقلى و نقلى، اثبات مى كند كه اين عقل، همان روح پيامبر صلى الله عليه و آله است و مى نويسد:
هر كس در اين مطلب، دقّت نظر نمايد، در مى يابد كه هر چه عقل، اوّل بدان توصيف شده و از آن خبر داده شده، به عينه، از خواصّ روح او صلى الله عليه و آله است. ملّاصدرا، واژه عقل را ـ كه در حديث چهاردهم نيز به كار رفته ـ به همين معناى ششم، شرح و تفسير مى كند.
ملّاصدرا، عقل ذكر شده در پايان حديث يازدهم را به معناى عقلى كه در كتاب نفس بحث مى شود و داراى چهار مرتبه است (معناى پنجم عقل) مى داند. پيامبر صلى الله عليه و آله در اين حديث مى فرمايد كه خداوند به بندگانش چيزى بهتر از عقل نبخشيده است؛ زيرا خوابيدن عاقل، از شب بيدارى جاهل و در منزل بودن عاقل، از مسافرت جاهل (به سوى حج و جهاد) بهتر است. خداوند، هيچ پيغمبر و رسولى را جز براى تكميل عقل، مبعوث نساخته (تا عقلش را كامل نكند مبعوث نمى سازد) و عقل او برتر از عقل هاى تمام امّتش خواهد بود. آنچه پيغمبر در خاطر دارد، بر تلاش تلاشگران ترجيح دارد و تا بنده اى واجبات را به عقل خود در نيابد، آنها را انجام نداده است. همه غايبان، در فضيلت عبادتشان، به پاى عاقلان نمى رسند و عاقلان، همان صاحبان خردند كه درباره ايشان فرموده: «تنها صاحبان خرد، اندرز مى گيرند» . ملّاصدرا در توضيح بخش پايانى حديث مى گويد:
بيان پيامبر صلى الله عليه و آله : «و عاقلان، همان صاحبان خردند»، يعنى عقلى كه در اين جا گفته مى شود، آن عقلى كه همگان فهم مى كنند نيست؛ يعنى هر كس را كه داراى زيركى و هوشيارى در كار دنيا باشد، عاقل مى خوانند و نه آن غريزه اى كه با آن، انسان از چهارپايان امتياز مى يابد، و نه آن چيزى كه در علم اخلاقْ از آن بحث مى شود؛ بلكه مراد از آن، مفهومى خواهد بود كه از بيان الهى استفاده مى شود: «إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَـبِ» . پس از اين بيان، دانسته مى شود كه عاقلان، همان مخصوصان به اهل ذكر (يعنى اهل علم و عرفان) هستند، چنان كه خداوند مى فرمايد: «فَسْئلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» و آنان همان استواران در علم اند، چنان كه او مى فرمايد: «وَالرَّ سِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَا أُوْلُواْ الْأَلْبَـبِ» ، تنها صاحبان خرد اندرز مى گيرند و آنان حكيمان الهى اند، چنان كه مى فرمايد: «حكمت را به هر كه بخواهد مى دهد و به هر كه حكمت داده شود، خوبى فراوان اعطا شده و جز خردمندان، اندرز نمى گيرند» . خلاصه اين كه منظور از عقل در اين جا، كسى است كه توصيف شده به همه آنچه كه خداوند وصف كرده به «اولوالألباب» و آن كسى نيست جز، داناى فرزانه اى كه استوار در علم است و كامل در حكمت و ايمان. پس عقلى كه در اين فرد است، همان آخرين عقلى است كه در بحث معرفت نفس آمده است (عقل مستفاد) و خدا به حقيقت داناتر است. به نظر ملّاصدرا، عقلى كه در حديث دوازدهم الكافى ذكر شده و در آن امام موسى كاظم عليه السلام خطاب به شاگردشان هشام بن حكم، صاحبان عقل را «هدايت يافتگان» معرفى نموده و اوصاف آنها را بيان مى كند، يعنى ايشان حقيقت عقل را توضيح مى دهند. اين عقل نيز مرتبه چهارم (عقل مستفاد) از عقل هاى چهارگانه اى است كه در علم النفس مطرح مى شود.

صفحه از 522