عقل در «الكافى» - صفحه 514

4 . تفكّر

از ديگر آثار عقل، انديشيدن است، چنان كه امام موسى بن جعفر عليهماالسلاممى فرمايد:
إنّ لكلّ شى ء دليلاً و دليل العقل التفكّر و دليل التفكّر الصمت؛ براى هر چيز، نشانه اى است و نشانه عقل و خرد، انديشيدن است و نشانه انديشيدن، خاموشى است.
پر واضح كه ادراك امور، توسّط قوّه عقل صورت مى گيرد و براى ادراك كلّيات و امور ماوراى حسّى، لازم است ابتدا با ادراك، جزئيات مقدّماتى را در كنار هم قرار داد و سپس در سكوت و آرامش، درباره آنها انديشيد، تا بتوان به ادراك حقايق رسيد. هر چه اين تفكّر، عميق تر و دقيق تر و همراه با روشنى باطن باشد، قطعاً علم به آن حقايق نيز به نحو كامل ترى حاصل مى شود.

5 . زُهد

زهد در دنيا و بى اعتنايى به دنيا و زخارف آن و ميل و رغبت به آخرت و زندگى اُخروى نيز در اثر بهره مندى از عقل، در دل و جان انسان پديد مى آيد. ريشه اين دورى از دنيا و زهد، علم به اين حقيقت است كه دنيا و لذّت هاى آن، امورى بيهوده و فناپذيرند و در مقابل توجّه به عقبى، به علّت علم و آگاهى داشتن به جاودانى آخرت و بقاى آن است. قرآن كريم، زهد را به عالمان نسبت داده و آنها را به اهل علم ـ كه نهايت مدح و ثناست ـ ، توصيف فرموده:
«وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِّمَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَلِحًا وَ لَا يُلَقَّاهَآ إِلَا الصَّـبِرُونَ» ؛ وكسانى كه داراى علم بودند به ايشان ( كسانى كه آرزوى ثروت قارون را داشتند) گفتند: واى بر شما! پاداش خدا بهتر است براى آن كس كه ايمان مى آورد و عمل صالح مى كند و اين سخن را نمى فهمند مگر صابران.
امام موسى كاظم عليه السلام مى فرمايد:
إنّ العقلاء زهدوا فى الدنيا و رغبوا فى الآخرة، لأنّهم علموا أنّ الدنيا طالبة مطلوبة والآخرة طالبة و مطلوبة فمن طلب الآخرة طلبته الدنيا حتى يستوفى منها رزقه و من طلب الدنيا طلبته الآخرة فيأتيه الموت فيخسر عليه دنياه و آخرته؛ خردمندان، از دنيا روى گرداندند و به آخرت روى آوردند؛ زيرا ايشان مى دانستند كه دنيا، خواهان است و خواسته و آخرت هم خواهان است و خواسته. كسى كه خواهان آخرت است، دنيا او را مى جويد تا روزى اش را كامل از دنيا برگيرد و كسى كه دنيا مى طلبد، آخرتْ او را مى جويد، پس مرگش فرا مى رسد و دنيا و آخرتش را تباه مى سازد.
در اين سخن نيز امام عليه السلام ضمن اين كه زهد را از ويژگى هاى خردمندان (كه در حقيقت، منظور همان علما هستند) بيان مى كند (چون گفتيم كه ريشه زهد، عالم بودن به پستى و بى ارزشى حقيقت دنياست)، دليل وجود اين صفت والا را در دانشمندان، توضيح مى دهد، به اين صورت كه خردمند مى داند آنچه در آخرت به او مى رسد، صورت حقيقى اعمال و اخلاق اوست و در آخرت، پيامد كارهايى را كه در دنيا انجام داده، مى بيند و رفتن به بهشت يا جهنّم ، بستگى به آن چيزى دارد كه با سعى و كوشش در اين دنيا كسب كرده است. از سوى ديگر، مى داند كه از دنيا فقط به همان ميزان كه خدا برايش مقدّر نموده، بهره مند مى شود، خواه در به دست آوردن آن، رنج و سختى بكشد يا نه!
از اين دو مقدّمه، نتيجه مى گيريم: هر كس كه خواهان سعادت در آخرت باشد و براى تحصيل آن كوشش كند، قطعاً آخرت براى او خواهد بود، چنان كه خداوند نيز مى فرمايد:
«وَ مَنْ أَرَادَ الْأَخِرَةَ وَ سَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُورًا» ؛ هر كس آخرت را مى خواهد و براى به دست آوردن آن، كوشش خود را بكند و مؤمن باشد، كوشش آنها پسنديده و مورد قبول است.
در عين حال، دنيا چنين فردى را طلب مى كند تا روزىِ مقدّرش را به نحو تمام از دنيا برگيرد. در مقابل، كسى قرار دارد كه براى بهره مندى بيشتر از دنيا تلاش مى كند و تمام كوشش خود را در جهت طلب دنيا به كار مى گيرد تا زمانى كه مرگش فرا مى رسد. چنين فردى، دنيا و آخرتش را تباه كرده است؛ چون از اين دنيا، بيش از روزىِ مقدّر، چيزى به دست نمى آورد و به دست آوردن آخرت هم پس از مرگ، ممكن نيست. به بيان ديگر، علّت زهد عالمان و عقلا اين است كه آنان ارزش حكمت و علم و شرف و بقاى آن را به نيكى مى دانند و به پستى و نابودى دنيا و زودگذر بودن آن نيز به خوبى واقف اند و نيز مى دانند كه حكمت و دنيا با هم در دل و جان انسان جمع نمى شوند و دنيا و آخرت، با هم تضاد دارند و مانند دو كفه ترازو، برترى يكى، مستلزم فرود آمدن ديگرى است. لذا حاضرند حكمتى را كه سبب قرب الهى است، به قيمت دورى و پرهيز از لذّت ها و بهره هاى دنيايى، به دست آورند. اين جاست كه امام موسى كاظم عليه السلام مى فرمايد:
يا هشام! إنّ العاقل رضى بالدون من الدنيا مع الحكمة؛ اى هشام! همانا خردمند، به اندك دنيا كه همراه حكمت باشد، خشنود است.
البته زهد نيز مانند ديگر آثار عقل و نيز آثار ايمان، خود، داراى مراتبى است كه جهت اختصار، از بيان آن خوددارى مى كنيم، فقط به اين امر اشاره داريم كه درجه زهد هر كس، به ميزان معرفت و ادراكى است كه از آخرت و زندگى جاودان آن دارد و به تبع آن، به درجه ايمانى كه به پروردگار هستى دارد. در اين قسمت، پسنديده است كه نيم نگاهى هم داشته باشيم از نظرگاه احاديث، به آنچه كه سبب تباهى و فساد قوّه عاقله در انسان مى گردد.
گفتيم كه انسان، داراى سه قوه: عاقله، شهويه و غضبيه است. پس مسلماً اگر دو قوه شهويه و غضبيه، به واسطه مداومت بر اعمال ناشايست، بر قوّه عاقله، تسلّط يابند، سبب ضعف و چه بسا فساد قوه عاقله مى شوند و اين سخن امام موسى كاظم عليه السلام مؤيّد اين مطلب است:
هر كه سه چيز را بر سه چيز، چيره گردانَد، به ويرانى خِردش يارى رسانده است: آن كه پرتو انديشه اش را با درازىِ آرزويش تاريك كند و آن كه شگفتى هاى حكمتش را با سخن بيهوده اش نابود گردانَد و كسى كه فروغ پندگيرى اش را با خواهش هاى نفسش خاموش كند. گويا هوس خود را به يارى گرفته براى ويرانىِ خردش. ملّاصدرا در شرح اين سخن مى نويسد:
فطول الأمل فى الدنيا يمنع عن التفكّر فى الاُمور الإلهية و أحوال المبدأ و المعاد، بل يحمل النفس عن التفكّر فى الاُمور العاجلة و تحصيل أسبابها الظلمانية فهو لا يمنع عن أصل التفكّر بل عن الذى فى الباقيات الصالحات؛ پس آرزوى دراز در دنيا، مانع از انديشيدن و تفكّر در امور الهى و حالات مبدأ و معاد مى شود؛ بلكه نفس را وادار بر تفكّر در امور زودگذر و به دست آوردن اسباب تيره و تاريك آن امور مى كند. پس طول اَمل از اصل تفكّر مانع نمى شود؛ بلكه مانع تفكّر در امور خير و نيك جاودانى است.
چون علم و معلوم، ذاتاً متّحدند و فكر، حركت در علم است، پس اگر معلومِ نور بود، علم هم نور خواهد بود و اگر معلومِ ظلمت بود، فكر هم ظلمت خواهد بود. پس آرزوى طولانى، نور تفكّر را تاريك مى كند و به واسطه طول امل، انديشيدن در انوار اخروى، تبديل مى شود به تفكّر در تاريكى هاى دنيايى.
امّا اين كه سخن بيهوده، شگفتى هاى حكمت را از بين مى بَرد، به اين دليل است كه كسى كه شهوت صحبت كردن در ميان مردم و ميل سخنرانى براى عوام را دارد و هميشه از اين سخنرانى و تأثير آن بر دل مخاطبان، چنان لذّتى مى برد كه قابل قياس با هيچ لذّت ديگرى نيست، پس زمانى كه اين حالت و صفت بر قلب او غلبه يابد، طبعش به سوى هر سخن بيهوده اى كه نزد عوامْ رايج و پسنديده است، تمايل مى يابد، اگرچه آن سخنْ باطل باشد و دورى مى كند از هر سخن كه فهم آن براى عوام، سنگين باشد، اگر چه حكمت و حق باشد.
پس تمام سعى و تلاش خود را صرف چيزى مى كند كه دل هاى مردم و شنوندگان سخنش را تحريك كند و او را در نزد آنان بلندمرتبه گردانَد. پس ناگزير، زيبايى هاى حكمتْ از قلب او محو مى شود؛ چون چيزى در قلب هاى مردم اثر مى گذارد كه آن را مى فهمند و چيزى را مى فهمند كه مناسب ذهن عوام است و مسلماً آن چيز، از جنس حكمت نيست؛ چون همه مردم، حكمت و سخن حكيمانه را درك نمى كنند.
همين طور اشتغال به لذّات دنيوى و حبّ خواهش هاى نفسانى، نور عبرت و اندرزپذيرى را از قلب انسان مى بَرد؛ زيرا دوست داشتن چيزى، انسان را از ادراك غير آن، عاجز مى كند. پس پيروىِ هواى نفس، نور بينش و عبرت را خاموش مى كند. هر كس كه اين صفات سه گانه اى را كه ساخته هوس است و در آن رسوخ كرده اند، بر آن صفات سه گانه اى كه ساخته عقل هستند، مسلّط گردانَد ، مثل آن است كه هوس و طاغوت را براى ويرانى ساختمانِ عقل خود، به يارى گرفته است. خلاصه سخن اين كه عقل در الكافى به عنوان يك موهبت الهى، معرفى شده است كه همه خيرات علمى و عملى و مراتب كمال انسانى، با آن به دست مى آيد. در پايان، از خداى سبحان مى طلبيم كه ما را بهره اى وافر از خرد خالص عطا فرمايد و ما را در زمره خردمندان قرار دهد!

صفحه از 522