بشود؛ يعنى اعتقادم بر اين است كه چون الكافى، يكى از كتاب هاى اصلى مذهب است، اگر بناست كه كارى روى آن انجام شود، بايد نوعى احاطه و شمول داشته باشد؛ يعنى هم بتواند شامل تمام بحث هاى گذشته باشد و هم راه گشايى براى آينده.
اصولاً در طول تاريخ، انديشمندان و متفكّران بزرگ، كسانى هستند كه بر مطالب گذشته، احاطه داشته اند، مثل مرحوم شيخ انصارى و ملّاصدرا. اين افراد، چون احاطه دارند، مى توانند ابداع كنند و نظر جديد ارائه دهند. اين كارها بايد روى خودِ الكافى هم انجام شود. ابتدا، ده ـ پانزده صفحه مقدّمه بياوريد و بعد از آن، نقش غلوّ و خطّ غلوّ در الكافى را اضافه كنيد . از باب مثال، نقشِ سعد بن زياد را ـ كه جزء خطّ غلوّ است ـ در الكافى چگونه مى ببينيم. او قطعا با ابن شمعون و سلمة بن خطّاب بن اسحاق احمرى نهاوندى فرق مى كند. حالا اين فرق هايش چيست ؟ ما بحث هاى ديگرى چون: مفردات رجالى، ميراث شناسى و تاريخ غلوّ و ملازمات آن را داريم. من معتقدم كه الآن بحث بايد به صورتى باشد كه اوّلاً، استيعاب ما سبق بشود؛ ثانيا زمينه ها را براى نوآورى و كارهاى جديدى باز كند. ۱ خصوصا با توجّه به امكانات زياد و بودجه هاى سنگين، بايد كارى بسيار دقيق و علمى انجام شود.
نكته ديگرى كه اشاره فرموديد، اين است كه ما بايد بدانيم كه عده اى از مستشرقان، انصافا جوانب خوبى از كارهاى ما را بررسى كرده اند، مثلاً در يكى از شماره هاى فصل نامه علوم حديث، مقاله اى از يك يهودى چاپ شده است كه در باره اصول اربعمئه نوشته است. چند شماره بعد، مقاله اى از همين آقايان كارشناس
1.من معتقدم به طور كلّى، هر وقت شيعه در طول تاريخ، انفتاح سياسى و سلطه سياسى داشته، پايه گذار علوم بوده است. مثلاً در مورد آل بويه كه به بغداد آمدند، بايد گفت كه الآن چيزى حدود هشتاد درصد افكار، فقه، عقايد و رجال ما به آل بويه بر مى گردد. بعد از اين كه وضع بغداد در ۴۴۹ ق، به هم خورد، مى بينيم كه شيعه چندان آثار علمى پيدا نمى كند، تا آمدن صفويه پس از سال نهصد هجرى كه آثار ميانه ما برمى گردد به صفويه، مثل وسائل الشيعة، بحار الأنوار مجلسى، و الاسفار ملّا صدرا.