از آن جا نقل مى كند. صدر حديث را ـ كه «إنّى جعلته حاكما» باشد ـ صدوق ندارد.
يكى از عجايب كار، دقّت هايى است كه صدوق دارد. در آخر اين روايت، عمر بن حنظله، يك قسمتى دارد كه مى گويد: اگر هر دو در قرآن هست . اين قسمت در كتاب الكافى، يك جور است ، در كتاب التهذيب، يك جور است ، در الاحتجاج طبرسى، اين تكه اش چنين است : «فإن عرف الفقيهان حكمها من الكتاب». خوب، اين كه دو تا حكم متضاد در كتاب بيايد نتيجه اش چيست؟ الاحتجاج توجيه كرده مى گويد : مراد از اين كه هر دو در كتاب بيايد، يعنى اطلاقات كتاب . در كتاب شيخ طوسى آمده: «و إن عُطى عليهما»؛ يعنى نشناختند، به عكسِ صورت نخست، مى شود ضد آن. صدوق چه كار كرده؟ كل اين عبارت را برداشته است؛ چرا؟ چون در آن عبارت «فقيهان» را دارد. صدوق مى خواسته اين را به فقيه ربط ندهد. صدوق، با ظرافت خاصّى اين كار را كرده و يك تكه از روايت را حذف كرده است؛ چون اصلاً قائل به ولايت فقيه نيست . اين هم البته نكته خوبى است. مثلاً مرحوم شيخ مفيد دارد كه: «فقد فوّض الأئمة عليهم السلام اجراء الحدود فى عصر الغيبة إلى الفقهاء» . اين حرف، همان حرف كلينى است . آيا اينها نشان دهنده همان بخش سياسى است كه كلينى داشته و براى ما هنوز هم روشن نيست؟ اللّه اعلم!
جلسه دوم
آقاى مهريزى: در جلسه گذشته، چند بحث مطرح شد كه اگر ادامه پيدا كند، خوب است. ابتدا، نكته هاى مبهم در زندگى كلينى است كه چند زيرمجموعه داشت: يكى اين كه آيا مى شود كلينى را با حوادث سياسى ربط داد يا نه؟ البته طرح مسئله، خوب بود كه بايد تأمّل شود. دوم، مسئله ارتباط كلينى با قمى ها و اين كه چرا اسمش را نقل نكردند يا كم نقل كردند؟ اين، به نظرم بحث خوبى بود. بعد اشاره شد به بحث مرز غلوّ از نگاه قمى ها كه بهتر است اين بحث، مقدارى باز بشود؛ چون براى خود من سؤال است كه آيا كلينى ، متعلّق به مكتب بغداد است ؟ و آيا تفاوت مكتب بغداد با مكتب قم در غلوّ است؟