بايد حساب كرد ؛ چيز ثابتى نيست. مباحث علوم اعتبارى، مثل رجال و حديث و اين جور چيزها و حتّى اصول، مثل كليات فلسفى نيستند كه ما بگوييم هميشه اعراض درست است.
بحث اعراضِ جابريّت و كاسريّت ، اولاً ريشه تاريخى دارد. اعراض اصحاب و جابريّت ضعف، اين اعراض يعنى عمل نكردن كه از خصائص ماست و اهل سنّت ندارند؛ امّا از زمان علّامه و پسرش و بيشتر، از زمان شهيد اوّل و شهيد ثانى ، به وجود آمده است. نكته اش هم همين بوده كه بعد از علّامه ايشان تحليل رجالى به روايت داده اند. خيلى از روايات ما در تحليل رجالى، ضعيف مى شوند؛ امّا قدماى اصحاب ما روى تحليل فهرستى كار مى كردند كه درست هم بوده است؛ ولى تحليل رجالى، ضعيف بوده. هيچ نكته خاصى هم ندارد كه بگوييم تعبّدى بوده است. اصلاً اين تاريخش بعد از علّامه است . از وقتى كه مرزبندى اقسام حديث شروع شد، اين بحث مطرح شد؛ چون طبق اين مرزبندى جديد، خيلى از احاديث سابق، جور در نمى آيد. در الكافى و التهذيب هم هست و به آن عمل هم شده است. عكس آن هم بوده، مثل «اى وضوء اطهر من الغسل» كه سندش هم معتبر بود و فتوا هم نداده بودند.
اين بحث را محقّق و ابن ادريس ندارند؛ چون آن زمان نبودند. اين بحث، نكته تاريخى دارد و انصافش هم اين است كه بايد دنبال قضاياى خودش برويم . ما به اين دليل كه قائل به حجيّت نيستيم، بايد با شواهد جلو برويم. بعضى جاها كه انصافا شواهد صحيح است، بايد قبول كنيم و آن حديث ضعيف را هم مى توانيم قبول كنيم و بلااشكال. به هر حال، من معتقدم كه اگر اين نوع كارها در مورد الكافى انجام بشود ، بسيار مفيد است . در يك جلد، مصادر الكافى بيايد و در يك جلد ديگر، رجال الكافى بررسى شود. در رجال، بحث هاى رجالى بيايد و در مصادر، بحث هاى فهرستى.