الفاظ معرّب در قرآن و حديث - صفحه 611

پايها .

باب الباء

سِرداب : به كسر ، معرّب سردابه .
جِرداب : به كسر ، معرّب گرداب .
رباب : معرّب رواوه ، و معنى تركيبى آن آواز حزين دارنده ؛ چه رواو آواز حزين است ۱ و هاء براى نسبت است .
جَورب : به فتح ، معرّب كورب ۲ كه الحال آن را جوراب گويند .
جُوذاب : به ضم ، معرّب گوذاب ۳ است و آن آشى است كه از برنج و گوشت پزند و قاتق ۴ سركه و دوشاب سازند .
فارياب : معرّب پارياب و آن دهى است در حوالى بلخ كه مولد ظهير فاريابى است . و فيرياب بر وزن كيمياء نيز گويند و آن معرّب پى رياب كه اماله پارياب است و فرياب ۵ نيز آمده .
فاراب : معرّب پاراب است ۶ و آن شهرى است در ۷ تركستان كه مولد ابو نصر فارابى است و گويند بلده اترار است كه امير تيمور گوركان ۸ در آن جا وفات يافت و پاراب و پارياب در اصل زمين مزروع است ۹
و چون اين دو موضع زمين مزروع بود ۱۰ به اين دو اسم موسوم شده .
حُبّ ۱۱ : به ضم و تشديد باء ، معرّب خم .
زرياب ۱۲ : به كسر ، معرّب زرآب به فتح ، أي ماء الذهب .
سِقلاب و صقلاب : هر دو به كسر ، معرّب سَگلاب ۱۳ به فتح و سكون كاف فارسى و

1.م : - است.

2.م : گورب (به كاف و گاف هر دو صحيح است).

3.م : گوداب رك : لغت نامه دهخدا.

4.قاتق وقتق : ترشى كه بر آش ها كنند.

5.م : + به حذف.

6.م : به.

7.م : - گوركان.

8.م : - است .

9.م : بوده.

10.م : خنب.

11.اصل : زيرياب.

12.م : سكلاب.

صفحه از 652