الفاظ معرّب در قرآن و حديث - صفحه 613

طس گويند ، طساس و طسوس جمع .
جُرجانية : به ضم ، معرّب گرگانج كه پايتخت ولايت خوارزم است و تركان آن را ۱ اورگنج ۲ گويند .
ضجة ۳ الميزان و سنجة الميزان : معرّب سنگ ترازو .
بوطة : معرّب بوته كه در آن زر و نقره مى گدازند ، چنانچه از كتاب يواقيت الجواهر مفهوم مى گردد . ۴
سبنجونة : به فتح سين و باء و سكون نون ۵ ، پوستين كبود ، معرّب آسمانگون ، كذا في القاموس و ظاهر آن است كه معرّب شبگون باشد .
سُفتجة : به ضم ، معرّب سفته كه به هندى هندوى گويند . ۶
طَباهَجة : به فتح طاء ۷ و هاء ، معرّب تباهه ۸ ، يعنى كباب كه در عربى ۹ گوشتِ شرحه شرحه كرده است . و برشتگى لازم مفهوم آن نيست ۱۰ چنانچه مفهوم ۱۱ شده ؛ قال في القاموس : الكباب : اللحم المشرح . و قال أيضا : الطباهجة : اللحم ۱۲ المشرح ۱۳ معرّب تباهه ۱۴
.
طَنفَسة : به فتح طاء و فاء ، معرّب تنبه و آن قالى شطرنجى است . طنافس جمع ، طنانس : فروشنده آن . ۱۵
سَيابِجة : به فتح سين مهمله و ياء مثناة ۱۶ تحتانيه و كسر باء موحده ، فوجى ۱۷ از

1.م : - آن را.

2.م: اركنج.

3.م : صنجه.

4.در نسخه كتاب خانه دائره المعارف اين كلمه به همراه ترجمه آن نيامده است.

5.م : - نون.

6.م : + و عرب از آن مصدر و فعل اخذ كنند ، يقول سفتح سفتحه به فتح ، يعنى هندوى كرد هندوى كردنى.

7.م : تاء.

8.م : تباهيه.

9.م : + به معنى.

10.اصل : ... لازم مشهور آنان است.

11.م : ـ مفهوم.

12.اصل : ـ اللحم.

13.م : الشرح.

14.م : - تباهه.

15.اين كلمه و معنى آن در نسخه دائرة المعارف بزرگ اسلامى نيامده است.

16.م : - مثناة.

17.م : قومى.

صفحه از 652