الفاظ معرّب در قرآن و حديث - صفحه 616

كرده اند ؛ ۱ چه در ۲ فارسى ۳ كلمه اى نيامده كه اولش ذال باشد ، ديگر آن كه تاء دراز را به تاء ۴ بدل كرده اند تا مجانس كلمات ديگر شود ۵ .
زَنفيلَجَة : به كسر ، ۶ زنبيل فارسى معرّب ، كذا في الصراح .
بادرنجبويه ۷ : معرّب بادرنگبويه ۸ ، يعنى بالنگو .
فنجكشت : معرّب پنج انگشت ، و آن گياهى است كه آن را ذو خمس اصابع و ذو خمس اوراق گويند .

باب الثاء

توث : معرّب توت .
طحمورث : معرّب تهمورث .
كَوث : به فتح ، در قاموس به معنى كفش آمده ۹ و ظاهرا معرّب كوش است ، چون قفش معرّب كفش و كوش افصح است از كفش در فرس ، اما ۱۰ بايد كه كوس به سين مهمله معرّب كوش باشد نه به ثاء ۱۱ .
كيومرث : معرّب گيومرت ۱۲ است به كسر كاف فارسى ۱۳ و معنى تركيبى آن مى شود ۱۴ پيشواى ۱۵ زمين ؛ چه گيو ، زمين و مرت ۱۶ سيد است ۱۷ و اين كلمه ، سريانى يا يونانى است و لهذا او را به فارسى كِلْشاه ۱۸ گويند ، و صاحب جهانگيرى ۱۹ به فتح كاف فارسى و ضم ياء آورده و گفته كه : ۲۰

1.م : - ى.

2.م : + تا مجانس كلمات ديگر شود چون قلة و ثبة و كره.

3.م: - چه در.

4.م : + گرد.

5.م : - تا مجانس كلمات ديگر شود.

6.اصل : + معرّب.

7.م : بادرنجويه.

8.م : بادرنگويه.

9.م : آورده.

10.اصل : ـ اما.

11.م : + فتأمل.

12.اصل : كيومرت. م : گيومرث.

13.اصل : ـ فارسى.

14.م: - مى شود.

15.اصل : ـ پيشواى.

16.م : + به معنى.

17.م : - است.

18.م : گلشاه.

19.م : + گيومرت.

20.م : + آن.

صفحه از 652