كرده اند ؛ ۱ چه در ۲ فارسى ۳ كلمه اى نيامده كه اولش ذال باشد ، ديگر آن كه تاء دراز را به تاء ۴ بدل كرده اند تا مجانس كلمات ديگر شود ۵ .
زَنفيلَجَة : به كسر ، ۶ زنبيل فارسى معرّب ، كذا في الصراح .
بادرنجبويه ۷ : معرّب بادرنگبويه ۸ ، يعنى بالنگو .
فنجكشت : معرّب پنج انگشت ، و آن گياهى است كه آن را ذو خمس اصابع و ذو خمس اوراق گويند .
باب الثاء
توث : معرّب توت .
طحمورث : معرّب تهمورث .
كَوث : به فتح ، در قاموس به معنى كفش آمده ۹ و ظاهرا معرّب كوش است ، چون قفش معرّب كفش و كوش افصح است از كفش در فرس ، اما ۱۰ بايد كه كوس به سين مهمله معرّب كوش باشد نه به ثاء ۱۱ .
كيومرث : معرّب گيومرت ۱۲ است به كسر كاف فارسى ۱۳ و معنى تركيبى آن مى شود ۱۴ پيشواى ۱۵ زمين ؛ چه گيو ، زمين و مرت ۱۶ سيد است ۱۷ و اين كلمه ، سريانى يا يونانى است و لهذا او را به فارسى كِلْشاه ۱۸ گويند ، و صاحب جهانگيرى ۱۹ به فتح كاف فارسى و ضم ياء آورده و گفته كه : ۲۰
1.م : - ى.
2.م : + تا مجانس كلمات ديگر شود چون قلة و ثبة و كره.
3.م: - چه در.
4.م : + گرد.
5.م : - تا مجانس كلمات ديگر شود.
6.اصل : + معرّب.
7.م : بادرنجويه.
8.م : بادرنگويه.
9.م : آورده.
10.اصل : ـ اما.
11.م : + فتأمل.
12.اصل : كيومرت. م : گيومرث.
13.اصل : ـ فارسى.
14.م: - مى شود.
15.اصل : ـ پيشواى.
16.م : + به معنى.
17.م : - است.
18.م : گلشاه.
19.م : + گيومرت.
20.م : + آن.