بهرامج : معرّب بهرامه و آن بيدمشك است .
فيشفارج و بيشبارج : ۱ به فتح هر دو فاء و هر دو باء ۲ معرّب پيشپاره ۳ كذا في النهايه ، مرادف شفارج ۴ كه در آن حذف باء و ياء و ضم شين و كسر راء ، كه خلاف قاعده هاى مختفى است نموده اند ؛ بنابر آن كه وزن علابط ۵ كه در كلام عرب شايع است به هم رسد .
انبج : معرّب انبه و آن ميوه ۶ معروف است ۷
در هند .
اُنموذج : به ضم ، معرّب نموده ۸ ، يعنى نمودار و نمونه چيزى و صاحب قاموس گفته كه انموذج خطاست و ۹ صحيح نَموذج است به فتح نون و اين سخن محل تأمل است ؛ چه صاحب مفتاح و اكثر علماى اهل ۱۰ عربيت انموذج در كلام خود آورده اند ۱۱ و شرّاح مفتاح معرّب «نموده» گفته اند نه «نمونه» چنان كه بعضى گمان برده اند و قاعده تعريب نيز تقاضاى ۱۲ آن ۱۳ مى كند كه معرّب «نموده» باشد ۱۴ نه «نمونه» .
اُسكُرَج : به ضم الف و كاف و فتح را ، معرّب اسكر .
صنج : معرّب چنگ و معرّب سنج ، كه در هند نواختن آن متعارف است و معرّب ثانى مى بايد به كسر صاد باشد ؛ چه سِنج به كسر سين آمده نه به فتح .
بَنج : به فتح ۱۵ معرّب بنگ به فتح . ۱۶
مَنج : به فتح ۱۷ معرّب منگ به ضم كه آن ۱۸ ماش سبز است و مُجّ به ضم و تشديد
1.م : - ى.
2.م : پشپاره.
3.م : پشارج.
4.م : - باء.
5.م :+ مرقوم ليكن در اين دو تغيير كمتر واقع شده بخلاف شفارج.
6.علابط به ضم العين و فتح الللام : الضخم القطيع من الغنم أقلّها الخمسون. قاموس.
7.م :+ اى.
8.م :- است.
9.اصل : نمونه.
10.م : - و.
11.م : - اهل.
12.م : + و حمل كلام ايشان بر خطا خطاست.
13.م : - آن.
14.اصل : باشند.
15.اصل : ـ به فتح.
16.م :+ و آن تختم اجواين خراسانى است.
17.م : + معرّب منگ به فتح و آن دانه اى است مسكر يا گياه آن ، گويند اجواين خراسانى ،و به ضم.