طَسّوج : به فتح و تشديد سين ، معرّب تسو .
طابج : معرّب تاوه .
كندوج : ۱ معرّب كندو و آن ظرفى است گلين ۲ و عرب از آن كَندجه به فتح ۳ مصدر اخذ كنند ، يعنى ساختن كندو .
دَيزج : به فتح ، معرّب ديزه يعنى سياه .
دستينج : معرّب دستينه .
دستيج : معرّب دستى ، يعنى ظرفى كه به دست گردانند .
كُستيج : به ضم ، معرّب كستى يعنى زنّار .
بُزُرج : بضمتين ، ۴ معرّب بزرگ و از اين مأخوذ است بزرجمهر كه به فارسى بزرگمهر گويند .
فَنزَج : به فتح فاء و راء معجمه و سكون نون ، معرّب پنژه مرادف پنجه و آن رقصى است كه در عجم دست يكديگر گرفته كنند . و دست بند نيز گويند . و صاحب قاموس معرّب پنجه گفته كه مرادف پنژه است ، لكن اول اولى است ؛ چه زاء تازى به زاء فارسى نزديك تر است و تعريب از آن انسب .
فهرج : كجعفر ، ۵ معرّب بهره ۶ يا فهره و آن شهرى است در ناحيه استخر به ۷ طرف بيابان .
راه نامج : معرّب راه نامه و آن نوشته اى است كه معلم و ناخدا آن را ملاحظه كرده ، كشتى را در دريا مى رانند ۸ .
برنامج : معرّب برنامه ، يعنى ورق جامع حساب .
دَهَنج : به فتحتين ، معرّب دهنه كه آن را دهنه فرنگ گويند .
دهبرّج : به تشديد راء ، معرّب ده پره .
1.اصل : ـ به فتح.
2.م : + به ضم.
3.م : كندو به فتح و آن ظرف گلين معروف است.
4.اصل : ـ بضمتين.
5.اصل : ـ كجعفر.
6.م : پاره.
7.م : بر.
8.م : برانند.