الفاظ معرّب در قرآن و حديث - صفحه 624

بيزنج ۱ : معرّب بزيره ۲ يعنى گوسفند خصى كه موى او را بريده ۳ باشند .
بَرَنج : بفتحتين ، ۴ معرّب برنگ كه به هندى باهرنگ ۵ گويند .
شَبّج : معرّب شبه و شباج ، به فتح و تشديد باء شبه فروش .
فيج : به فتح ، معرّب پيگ . ۶
فيروزج : به فتح و ضم راء ، معرّب پيروزه .
فيلزهرج : معرّب پيل زهره و آن گياهى است كه حضض عصاره آن است كه به هندى آن را رسوت گويند .
داريج : معرّب دارى ، يعنى كسى كه مهمات خانه به او رجوع باشد .
فنج : ۷ معرّب پنگ و آن پيمانه اى است كه بدان آبياران ۸ قسمت كنند .
كشنج : معرّب كشنه ۹ و آن به فتح ، نوعى از سماروغ باشد ۱۰ . ۱۱
فرنج : معرّب فرنگ .
زمج : معرّب زمه كه به هندى پهيگرى ۱۲ گويند .
ميانَج : به فتح ، معرّب ميانه و آن شهرى است نزديك دربند .
يارج : معرّب ياره .
ايارج : به كسر ، معرّب اياره ، و معناه الدواء الإلهي .
وَنَج : به فتحتين ، دهى است ۱۳ به نخشب ، معرّب دنه ۱۴ .

1.م : + به كسر.

2.م : بزيج.

3.م : نبريده.

4.طم : نبريده.

5.اصل : ـ بفتحتين.

6.م : بابرنگ.

7.اصل : فنج : معرب پنگ.

8.م : + را كه آب به آن.

9.م : كشته.

10.م : + چنان كه در جهانگيرى گفته.

11.مصححِ رساله المعربات رشيدى واژه را اين گونه خود در متن تصحيح كرده است (كسبج ك معرّب كسب ـ كشب ، كسبه و يا كستيج معرّب كستى) و در ادامه آورده است كه در اين جا مثل تمام موارد و مانند سرتاسر نسخه عبارت متن مضطرب و مغشوش و مغلوط است و دو لغت معرّب مذكور در متن از فرهنگ رشيدى (چاپ نگارنده اين سطور ، طهران ۱۳۳۷ خورشيدى) و المعرب جواليقى (طبع مصر ۱۳۶۱ به اهتمام احمد محمد شاكر) اقتباس و نقل شده است.

12.م : پتگرى.

13.اصل : ـ است.

14.م : ونه.

صفحه از 652