الفاظ معرّب در قرآن و حديث - صفحه 628

بر آن سوار شود و خبر برد ، بلكه هر نامه بر چالاك را و مقدار دو فرسنگ ۱ را نيز گويند .
قُسبَند : به ضم و فتح باء ، معرّب گوسپند .

باب الدال المعجمة

طبرزد : معرّب تبرزد ، يعنى نبات كه اطراف آن ۲ را به تبر زده اند .
زمرذ : معرّب زمرد .
موبذ : به ضم ميم و كسر ۳ باء ، موبد يعنى دانشمند مغان .
هِربِذ : به كسر هاء و باء ، معرّب هيربد ، يعنى نگاهبان آتش .
جنبذ : معرّب كنبذ .
ازاذ : معرّب آزاد و آن ۴ قسم خرمايى است .
استاذ : معرّب استاد ، اساتذه جمع .
تِلميذ : به كسر ، معرّب تلميذ ، تلامذه جمع .
جُنابِذ : به ضم جيم و كسر باء موحده ، معرّب گنابد و آن شهرى است معروف كه الحال گوناباد گويند و ۵ از آن جاست ۶ ميرزا قاسم گونابادى شاعر و ملّا مظفر جنابذى منجم و در اصل گنابد نام كوهى است و آن شهر را به نام آن كوه خوانند ۷ .
قباذ : معرّب گواد و آن نام پدر نوشيروان است ، چنانچه در تاريخ گزيده گفته .
فالوذ : معرّب پالوده . ۸
فولاذ : به ضم ، معرّب پولاد ، و فالوذ نيز گويند و سيف مفلوذ ، سيفى كه از فولاد ساخته باشند .
دَيبوذ : به فتح دال و سكون ياء مثناة و ضم باء موحده ، معرّب دوپود و آن جامه اى

1.م : فرسخ.

2.م : او.

3.م : فتح.

4.م : - آن.

5.م : - و.

6.اصل : آن جا به خدمت.

7.م : + چنان كه از شعر فردوسى ظاهر مى شود.

8.اصل : پالوده.

صفحه از 652