الفاظ معرّب در قرآن و حديث - صفحه 633

جُرز : به ضم ، معرّب كرز .
نَيروز : به فتح ، معرّب نوروز .
فَيرُوز : به فتح فاء و ضم راء ، معرّب پيروز ۱ .
فيروزآباد : ۲ معرّب پيروزآباد ۳ كه مغير است .

باب السين

دختنوس و دخدنوس : بر وزن عَضَرفُوط ۴ نام دختر لقيط بن زراره معرّب دخترنوش كه نام دختر كسراست ۵ و لقيط دختر خود را به نام او موسوم كرده ۶ ، كذا في القاموس . و به خاطر مى رسد كه معرّب دختنوش باشد ، چه نام دختر كسرا چنين سماع شده .
فِهرس : به كسر ، معرّب فهرست .
فردوس : معرّب پردوس ، كذا في تاريخ بيهق . و در قاموس گويد ۷ : فردوس : بستانى كه در او بود آنچه در همه بساتين باشد و عربى است يا رومى و سريانى كه به عربى نقل كرده اند و نيز نقل كرده اند كه فروسة به معنى وسعت ۸ و فراخى است و منه الفردوس .
سُندُس : به ضم ، صاحب قاموس گويد كه معرّب است بلا خلاف ، اما نگفته ۹ كه در اصل چه بوده و ۱۰ كدام زبان بوده؟
مجوس : معرّب منج كوش ۱۱ ، يعنى صغير الاُذُن و چون واضع دين مجوسان مردى خُرد ۱۲ گوش بود بدين لقب مشهور شده ۱۳ .
كِرباس : به كسر ، معرّب كرباس به فتح ؛ چه فَعلال به فتح ۱۴ از غير مضاعف در كلام

1.م : پروز.

2.م : + به فتح فاء و ضم راء معرّب پروز.

3.م : + معرّب پروز آباد يا فيروزآباد به كسر.

4.عضرفوط ـ به فتح عين و راء و ضم فاء ـ جانورى است سفيد و نرم كه انگشتان دختران بدان تشبيه دهند ، يا جانورى است مانند سام ابرحى. منتخب اللغات.

5.م : ... نام گبرى است.

6.م : موسوم به نام او.

7.م : - گويد.

8.م : ... و نيز گفته كه خروشه به معنى سعت.

9.م :+ است.

10.اصل : ـ و.

11.اصل : هنج گوش.

12.م: خورد.

13.م : - ه.

14.م : - به فتح.

صفحه از 652