الفاظ معرّب در قرآن و حديث - صفحه 636

في الاختيارات .

باب الشين

خش : به ضم شين و تشديد ، معرّب خوش ، كذا في القاموس .
مرزنجوش : معرّب مرزنگوش .
مردقوش : به فتح ، معرّب مرزه ۱ كوش ، مرادف مرزنگوش و آن قسم ريحانى است خوشبو و قياس در ثانى آن بود كه به ضم ميم باشد ، اما فتح براى آن دادند كه اين وزن در كلام عرب شايع است .
شاش : معرّب چاچ و آن شهرى است كه ۲ الحال تاشكند گويند .
بِرخاش : به كسر ، معرّب پَرخاش ؛ چه فَعلان به فتح از غير مضاعف در كلام عرب نيامده .
قَفش : معرّب كفش .
فنجنوش : معرّب پنج نوش و آن معجونى است مركب از پنج جزو كه به جهت تقويتِ دل سازند ؛ چه نوش به معنى حيات است ، چون هر پنج كه ممد حيات و دل اند ۳
آن را پنجنوش گفتند .

باب الصاد

بلوص : معرّب بلوچ و آن طائفه اى ۴ در نواحى ملك سند و قندهار مى باشند ۵ .
شِصّ : به كسر و تشديد صاد ، معرّب سشت ۶ .
تخريص : به كسر ، معرّب تيريز و يقال الدخريص ۷ أيضا .
خِرص : به كسر ، قال في القاموس : لعله معرّب خرس .
جَصّ : به فتح و تشديد صاد ، معرّب گچ .

1.م : مرده.

2.م : + آن را.

3.م : هر پنج جزء ممدّ حيات و دل است.

4.اصل : طايفه اند. م : + است.

5.م : مى باشد.

6.م : سست.

7.اصل : الاخريص.

صفحه از 652