الفاظ معرّب در قرآن و حديث - صفحه 639

زُرَّق ۱ : به ضم و تشديد راء مفتوح ، [معرّب] زرّه مرادف جرّه .
طابق : معرّب تاوه يا تابه .
لُقانِق : به ضم و كسر نون ، معرّب لَكانه به فتح و آن چرب روده است .
رَزدَق و رستق : معرّب رسته . و ۲ في المغرب : «الرزدق: الصف، و في الواقعات رستق الصفارين و البياعين» انتهى و ظاهرا كه اول ۳ معرّب رزده است مرادف رسته .
منجنيق : به فتح و كسر ، معرّب منجنيك .
جُوالِق : به ضم و ۴ كسر لام ، معرّب جوال ، جَوالِق : به فتح و كسر لام ، جمع آن .
دانق : معرّب دانگ .
قرطق : معرّب كرته .
يلمق : معرّب يلمه .
قربق : معرّب گربه ، مرادف كلبه .
ديزق : به فتح ، معرّب ديزه ، يعنى سياه .
باذَق : به فتح ذال معجمه ، معرّب باده .
بيذَق : به فتح ، معرّب پياده .
طربق : به فتح ، معرّب تَربه ، يعنى تَرف كه به تركى قراقروت گويند .
دورَق : به فتح ، معرّب دوره ، يعنى سبوى دسته دار و از فرهنگ ها و اشعار فارسى به معنى قدح ظاهر مى شود ، خسرو گويد :

ساقيا مى ده كه امروزم سر ديوانگى استدوره پر گردان۵كه مرگم از تهى پيمانگى است
سوزنى گويد :
حزى سبوى سرى دوره گوش خم پهلوكما سه۶كدو گردن تكاو۷گلو۸
اما صاحب قاموس اِشعار به تعريب لفظ دورق نكرده ، پس ممكن است ۹ كه دورق معرّب دوره نباشد و در عربى به معنى سبو باشد .
زيبق : به كسر ، معرّب ژيوه ، مرادف جيوه يعنى سيماب .
بَرَق : ۱۰ معرّب بره .
باشق : به فتح شين و كسر آن ، معرّب باشه .
خَردق : به فتح ، معرّب خورده يعنى شوربا . و صاحب قاموس ۱۱ گفته : معرّب است ۱۲ و تعيين نكرده .
فُستق : به ضم ، معرّب پسته .
بَيهق : به فتح ، معرّب بيهك ۱۳ ، لكن در تاريخ بيهقى معرّب بيهه گفته ، چنان كه گذشت .
ابلق : معرّب ابلك .
راوَق : به فتح واو ، معرّب راوك ، و في القاموس : «الراووق ۱۴ المصفاة و الباطية ۱۵ و ناجود الشراب الذي يروق به والكأس» انتهى . پس ظاهر شد كه عربى راووق است نه راوق ۱۶ و چو هاوون معرّب هاون ؛ چه فاعَل به فتح عين ۱۷ در كلام عرب نادر است و راوق مغير راوك است نه معرّب آن (و همچنين بهك مغير بيهق است نه آن كه بيهق و

1.اصل : رزق.

2.م : - و.

3.اصل : اصل.

4.م : بر گردان.

5.كماسه به كاف تازى مفتوح كوزه پهن مدور را كوتاه كردن كه تنك نيز گويند و در نسخه سرورى كاسه پهن چوبين و سفالين كه در بغل گيرند و كچول نيز گويند. رشيدى.

6.تكاو به كاف تازى قيفى كه ته آن سوراخ باشد و لوله دار بود و به دهن شيشه نگاه دارند و گلاب و شراب و امثال بر آن ريزند. رشيدى.

7.م : - سوزنى گويد.... تكاو گلو.

8.م : نيست.

9.م : + به فتحتين.

10.م : + معرّب.

11.م : گفته.

12.م : كذا قيل.

13.اصل : الراوق.

14.اصل : الباطنه.

15.م : + اما صاحب قاموس تصريح به تعريب نكرده ، حق آن است كه راووق معرّب راوك است.

16.م : - عين.

صفحه از 652