الفاظ معرّب در قرآن و حديث - صفحه 640

ابلق معرّب آن) . ۱
اُشَّق : به ضم و فتح شين مشدد ، معرّب اشه به ضم و فتح شين مشدد و مخفف ، و آن صمغى است ۲ چنان كه در اُشَّج ۳
گذشت .
قاق : معرّب كاك ، اما حق آن است كه قاق عربى نيست و فارسى زبانان كه مى خواهند به مخرج حرف زنند كاك را قاق ۴ گويند .
سَنذَق : به فتح سين و ذال معجمه ، معرّب سده و آن روز جشن مغان است .
فُرانِق : به ضم و كسر نون ، معرّب پروانك مرادف پروانه و آن حيوانى است كه پيشاپيش شير ۵ مى رود و فرياد مى كند تا بدانند كه شير ۶ مى آيد .
شُوبَق : به ضم شين معجمه و فتح باء موحّده ، معرّب چوبه كه بدان نان پهن كنند ، مرادف صوبج مرقوم .
استبرق : معرّب استبره ۷ ، كذا في النفائس و في ۸ القاموس ۹ ديباج گنده ۱۰ است و معرّب استروه ۱۱ است .
شافق : معرّب شافه .
ابزق و افزق و اوزق : ۱۲ هر سه بر وزن اَفعل ، معرّب آبزه و آفزه و آوزه است و اين آف و آو ۱۳ مرادف آب است و زه به فتح زاء به معنى ترشح و معنى تركيبى آن زمينى ۱۴ كه آب از آن مى زهد يعنى اندك اندك مى تراود و لغت اول در كتب فقه حنفيه مذكور است ، اما در بعضى نسخ ۱۵ به ذال معجمه است و در بعضى به زاء معجمه ، اما ثانى به قاعده تعريب كه در مقدمه مذكور شد اقرب است و لغت ثالث اگر چه در كتابى يافته نشد ، اما اوزاق كه جمع اوست يافته شد . ۱۶

1.در اصل نيست.

2.اصل : ـ و آن صمغى است.

3.اصل : اشبح.

4.اصل : قاف.

5.اصل: + شير.

6.اصل : شه.

7.اصل : ستبر.

8.م : در.

9.م : + گفته.

10.اصل و م : كنده.

11.اصل: استرده.

12.م : + و.

13.م: آو و آف.

14.م : - آن زمينى.

15.م : - نسخ.

16.م : - شد.

صفحه از 652