الفاظ معرّب در قرآن و حديث - صفحه 643

گوگدو ۱ خوانند و خارى سازند مانند آن سه پهلو از آهن و در ميدان جنگ اندازند تا اسب و پياده دشمن فگار شود و آن را نيز به مشابهت خسك گويند .
طَبَرك : به فتحتين ، معرّب تبْرك به سكون باء موحده و آن قلعه است عموما و قلعه اى ۲ در ۳ اصفهان خصوصا .
فلنجمشك و فرنجمشك : معرّب پلنك مشك و آن گياهى است خوشبو كه رنگ پلنك و بوى مشك دارد .

باب اللام

فوفل : معرّب پوپل .
فيل : معرّب پيل .
فرنفل : معرّب كرن پهول ، كه لفظ هندى است مركب از كرن كه به معنى گوش و پهول كه به معنى گل است و چون زنان هند اكثر آن را در سوراخ گوش مى گذارند تا بسته نشود به اين نام مسمّا شده .
غِربال : به كسر ، معرّب غَربال بالفتح .
سمندل : معرّب سمندر . و صاحب قاموس در باب راء گفته كه سمندر و سميدر دابه اى است و در باب لام گفته كه سمندل مرغى است در هند كه به آتش نسوزد ۴ و در اين تأمل است ؛ چه ۵ هر دو يكى است و آن حيوانى است مانند موش كه از پوستين او ۶ رومال سازند و ۷ چون چركين شود ، در آتش اندازند تا كه پاك شود .
زندفيل : معرّب ژنده پيل ۸ ، يعنى پيل ۹ بزرگ .
دَلّ : به فتح و تشديد لام ، معرّب دل .
زنجبيل : معرّب ژنگويز . ۱۰

1.م : كوكهرو.

2.اصل : ـ اى.

3.م: - در.

4.اصل : بسوزد.

5.م : بلكه.

6.اصل : ـ او.

7.م : - و.

8.زنده پيل.

9.م : فيل.

10.دو واژه فوق در نسخه م نيامده اند.

صفحه از 652