الفاظ معرّب در قرآن و حديث - صفحه 650

سازند و دشت ارزن ۱ گويند كه در آن جا ۲ درخت ارژن بسيار است .
مَزدقان : به فتح ، معرّب مژدگان و آن شهرى است ۳ بنا كرده مژدك .
افيون : معرّب اپيون .

باب الواو

جَوّ : به فتح و تشديد واو ، معرّب كو .

باب الهاء

ابرقوه : معرّب ابركوه و آن شهرى است كه در كنار كوه واقع است .
قَيذافه : به فتح ، معرّب كيدپا ، كه به نوشابه مشهور است .
اِنقِره : به كسر الف و قاف ، معرّب انگوريه و آن بلده اى است به روم كه عموريه نيز گويند .
جره : به كسرتين ، معرّب كرده و آن دهى است به نواحى كازرون و چون لفظ كرده به تفاؤل خوب نيست ، مردم آن طرف او را كشاد گويند و تعبير به ضد كنند .
سيبويه : معرّب سيب ويه ؛ زيرا كه رخسارش چون سيب سرخ بود و همچنين مسكويه : معرّب مشك ويه ؛ زيرا كه خوش خلق بود و همچنين راهويه : معرّب راه ويه ؛ زيرا كه در راه زاييده بود .
بدان كه فارسيان ، واو ساكن و ياء مفتوح و هاء مختفى در آخر كلمات [را] زائده مى كنند براى نسبت ، چون ماهويه و شاهويه و شيرويه و نامويه . و گاهى به واو ساكن اكتفا كنند چون شيرو و شاهو و چون اين قسم كلمات را معرّب كنند ، واو را مفتوح سازند و ياء را ساكن و هاء را ظاهر ، چون سيبويه و راهويه و نفطويه و مسكويه و

1.م : ارژن بنا بر آن.

2.م : - جا.

3.م : + معروف.

صفحه از 652