فصل چهارم : مناظره امام باقر و عبداللَّه بن نافع
گزارش شده كه : عبداللَّه بن نافع ازرق پيوسته مىگفت : اگر مىدانستم كه در دو سوى جهان ، كسى هست كه مركبها مرا نزد او مىبرند و در اين باره كه على عليه السلام در كشتن نهروانيانْ ستمگر نبود با من گفتگو مىكند ، حتماً مىرفتم .
به او گفتند : حتى پسرش؟
گفت : آيا بين فرزندانش دانشورى هم هست؟ !
گفتند : اين اوّلين نادانى توست . آيا اين خاندان ، بدون دانشور مىشوند؟ !
گفت : امروز دانشورِ آنان كيست؟
گفتند : محمد [ الباقر ] بن على بن حسين بن على عليه السلام .
اجازه ملاقات
راوى مىگويد : عبداللَّه با بزرگان اصحابش به سوى باقر عليه السلام روان شده ، به مدينه آمدند و از ايشان اذن ورود خواستند .
گفته شد : عبداللَّه بن نافع است .
فرمود : «او كه در تمام روز از من و پدرم بيزارى مىجويد ، با من چه كاردارد؟» .
ابو بصير كوفى به امام گفت : فدايت شوم ! اين مرد فكر مىكند كه اگر بداند در دو سوى جهان كسى يافت مىشود كه مركبها وى را نزد او ببرد و او با وى درباره اينكه على عليه السلام در كشتن نهروانيان ستمكار نبود ، گفتگو كند ، به سوى او خواهد رفت .
امام باقر عليه السلام پرسيد : «مىانديشى براى گفتگو نزد من آمده است؟» .
ابو بصير گفت : آرى .
امام فرمود : «اى غلام ! برو و بارش را بر زمين بگذار و به وى بگو : فردا نزد ما بيا» .