ترجمه و شرح مفصّلى بر نامه امام صادق عليه السلام به شيعيان .

گناهان كبيره و صغيره - بخش بیست و یکم : شرب خمر - قسمت دوم

حرام بودن درمان بيماريها با خمر

و مداوا نمودن به خمر و جميع مُسكرات ـ چنانچه از احاديث بسيار ظاهر مى شود و نزديك به آن كه به مرتبه تواتُر رسد ـ ، حرام است .

و شيخ طوسى در خلاف ، نقلِ اجماع كرده بر آن كه مداوا نمودن به شراب و هيچ مُسكرى ، جايز نيست[۱]و احاديث ، دلالت مى كنند بر آن كه حرام ، دوا [ قرار داده ] نمى شود .

و محقّق و اكثر علما تصريح نموده اند به آن كه مداوا به مُسكرات ، حرام است و آيه اى كه در باب استثتناى مُضطر واقع شده ، مخصوص خوردن ميته و خون و گوشت خوك و امثال آنهاست و دلالت بر جوازِ خوردن شراب در حال اضطرار ندارند . و لهذا ، علما در باب كسى كه از جهت تشنگى يا گرسنگى ، مضطر شود به خوردن شراب ، چنانچه اگر نخورد ، بميرد ، خلاف كرده اند و جمعى كه تجويز ننموده اند ، متمسّك به آن شده اند كه آيه ، مخصوص ميته و دَم و لَحم خِنزير است ، و جمعى ، تجويز خوردن شراب در صورت اضطرار (مثل مُردن از تشنگى) به قدرِ سدّ رَمَق كرده اند و دليل ايشان ، آن است كه اتلاف نفس ، حرام است و حرمتش عظيم تر از حرمت شراب است . پس به قدر سدّ رمق و محافظت از هلاك ، جايز باشد .

و حديث محمّد بن عبد اللّه ، دلالت مى كند بر آن كه خمر هم در صورت اضطرار ، حكم ميته و دَم و لحم خِنزير دارد ؛ امّا [ اين حديث ] هم مُرسل و هم سندش مجهول است و آن كه حرمت اتلاف نفس ، مطلقا عظيم تر از خوردن خمر باشد ، محلّ تأمّل است .

و در باب مداوا ، اِشكال ، هم از راه دليل ، و هم از جهت قول علما بيشتر است . امّا از جهت دليل ؛ زيرا كه احاديث حرمت مداوا نزديك به مرتبه تواتر است و معارضى صريح به نظر اين حقير نرسيده ، سواى يك حديث كه از آن جا تجويزِ به چشم كشيدن دوايى كه به شراب ، خمير كرده باشند ، ظاهر مى شود ، در صورت اضطرار ، و دلالت بر جواز خوردن ، مطلقا نمى كند و با وجود احاديثى كه دلالت مى كنند بر آن كه خداى تعالى ، در چيز حرام شفا قرار نداده ، به قول طبيب يا تجربه هايى كه مفيد علم قطعى نباشد ، گفتن كه : «حرام ، خصوصا مسكر ، دوا مى شود» ، كمال جرئت است و حديث سابق ، با وجود ارسال و جهالت سند ، صريح در ضرورت از جهت دوا و شفا نيست ، و بر تقدير كه صلاحيت معارضه داشته باشد ، مى توان اضطرار را حمل بر ضرورت مخمصه و گرسنگى كرد ، و شايد ظاهرِ اضطرارِ مطلق هم اين معنى باشد . و يك جا در كلام مجيد ، در مقام رخصت اَكل ميته و دَم و لَحم خنزير و امثال آنها«فَمَنِ اضْطُرَّ فِى مَخْمَصَةٍ»[۲]واقع شده و مطلق را بر اين ميته ، حمل مى توان كرد و آن كه كسى گويد كه چيزى كه آدمى ، مضطر به خوردن آن شود ، از راه مداوا حلال مى شود ، پس داخل حرامى كه در احاديثْ واقع شده كه دوا نمى شود ، نخواهد بود ، از احاديث آينده بعيد است و غرض ائمّه عليهم السلام اگر چنين معنى اى مى بود ، مى فرمودند كه : خوردن اشياى محرّمه ، در غير صورت اضطرار ، جايز نيست .

و امّا از حيثيت قول علما ؛ زيرا كه متقدّمينِ علما ، اجماع نموده اند ، چنانچه مذكور شد يا در ميان ايشان ، از جهت شهرت ، قريب به مرتبه اجماع است كه : مداوا به مُسكر ، مطلقا جايز نيست . و قول به جواز مداواى به مُسكر ، از ابن برّاج و علّامه و جمعى از متأخّرين ، منقول است و ظاهر استدلال ايشان ، آن است كه : تا كسى خوف هلاك نداشته باشد ، جايز نمى دانند تناول مُسكر را . و ظاهر آن است كه هلاك ، بنا بر قول كسى كه تجويز مى كند ، بايد كه مظنون باشد و محض احتمال ، كافى نيست .

مجملاً مداوايى كه در تركش خوف هلاك نباشد ، ظاهرا دغدغه در حرمتش نيست و اگر خوف هلاك باشد ، محلّ اشكال است و ظاهر احاديث ، اجتناب است . واللّه تعالى يعلم !

و اينها همه در صورتى است كه دوا ، منحصر در حرام باشد و اگر [ يافتن ] دوايى حلال ، ممكن باشد ، هر چند در قوّت به مرتبه دواى حرام ـ به اعتقاد جمعى كه حرام را دوا دانند ـ نرسد ، البتّه حرام خواهد بود و آن كه جمعى به جهت تقويت مزاج يا دفع امراضى كه خوف هلاك در آنها نيست يا در مرض مُهلك ، بى آن كه ظاهر شود كه دوا ، منحصر در حرام است ، معاجين مشتمله بر اجزاى حرام ، مثل ترياق فاروقى كه شراب و جند و گوشت افعى داشته باشد و مشرود و دواء المسك حار مى خورند به وقوف خود يا گفته طبيبى كه وقوفش معلوم نباشد ، از عدم تقيّد به شرع است . و كسى كه از خدا ترسد ، در چنين امور ، كمال احتياط مى كند و در اين مقام ، بعضى احاديث كه دلالت بر امور مذكوره مى كند ، ذكر مى كنيم .

حرام بودن نوشيدن تمام مست كننده ها

امّا آنچه دلالت مى كند بر آن كه هر مست كننده اى حرام است و اندكِ مُسكر ، حكم بسيارش [ را ] دارد . پس روايت كرده على بن ابراهيم رحمه الله در تفسير [ خود ] از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام كه فرمود : هر مست كننده اى از چيزهايى كه آشامند ، هر گاه كه عقل را زايل سازد و يا بويش متغيّر شود ، تغيّرى خاص ، پس آن ، خمر است و هر چيزى كه بسيارش مست كند ، اندكش حرام است .[۳]و در سبب نزول آيه«إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ»[۴]فرموده كه : قبل از آن كه شراب حرام شود ، ابو بكر ، شراب خورده و مست شده بود . پس شعر مى گفت و بر كفّارى كه در جنگ بدر كشته شده بودند ، نوحه مى كرد ، و چون حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيد ، گفت : خداوندا ! ببند زبانش را . پس زبانش بسته شد و ديگر ، سخن نگفت تا وقتى كه مستى اش زايل شد و بعد از آن ، آيه تحريم نازل شد ، و شرابى كه در مدينه در آن روز بود ، شراب خرما بود كه خرماى رسيده و نيم رس را مى انداختند تا شراب مى شد . و بعد از آن كه آيه تحريم نازل شد ، حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد و در مسجد نشست و فرمود تا ظرف هايى كه خرما در آن مى انداختند ، حاضر ساختند . پس جميع را سرنگون كرد و فرمود كه : اينها همه خَمر است و خداى تعالى ، حرام كرده . و در آن روز ، آنچه از شراب ها ريختند ، فضيخ بود كه آن ، خرمايى بود كه انداخته بودند و نمى دانم كه در آن روز ، از شراب انگور ، چيزى ريخته باشند ، به غيرِ يك ظرف كه در آن جا مويز و خرما با هم انداخته بودند و شراب انگور ، در آن روز در مدينه هيچ نبود و خداى تعالى ، حرام كرده شراب را ، خواه اندك و خواه بسيار ، و فروختن و خريدن و انتفاع يافتن به شراب را . و حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده كه : كسى كه شراب خورد ، حدّش بزنيد و اگر باز خورد ، حد بزنيد و اگر باز خورد ، حد بزنيد و اگر باز در مرتبه چهارم بخورد ، [ او را ] بكُشيد .[۵]

و فرمود كه : كسى كه شراب خورد ، بر خداى تعالى لازم است كه به خوردِ او دهد از آنچه از فَرْج زنانِ زناكار ، بيرون مى آيد ، و از فروج ايشان ، صديد بيرون مى آيد ؛ و آن ، چرك و خونى است غليظ كه به هم ممزوج شده و از حرارت و تعفّن آن ، اهل جهنّم ، متأذّى مى شوند .

و حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده كه : كسى كه شراب بخورد ، تا چهل روز ، نماز او مقبول نيست و اگر مرتبه ديگر بخورد ، تا چهل روز از آن روزى كه خورده . و اگر در آن چهل روز بميرد ، بى توبه ، خداى تعالى از طينت خِبال به خوردِ او مى دهد (و تفسير طينت خِبال ، قبل از اين مذكور شد) .

و فرمود كه : مسجدى كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله در آن جا نشسته بود ، روزى كه شراب ها را مى ريختند ، مسجد فضيخ ناميدند .[۶]

و كلينى رحمه الله در كافى و شيخ طوسى رضى الله عنه در تهذيب ، از حضرت امام موسى [ كاظم ] عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود : به تحقيق كه خداى ـ عزَّ و جلَّ ـ شُرب خَمر را از جهت نامش حرام نكرده ؛ بلكه از براى عاقبتش حرام كرده . پس هر چيزى كه كار خمر كند ، آن ، خمر است .[۷]

و به اين مضمون ، در كافى چند حديث روايت كرده و در هر دو كتاب ، از معاوية بن وهب روايت شده كه گفت : به حضرت امام جعفر صادق عليه السلام گفتم كه : مردى از پسران عمّ من ـ كه از جمله صلحاىِ دوستان توست ـ به من گفته كه از خدمت شما سؤال كنم از حكم نبيذ و از براى شما ، وصف نبيذ را بيان كنم كه چه نوع چيزى است؟ حضرت فرمود كه : من ، نبيذ را براى تو وصف مى كنم . حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده كه : هر مُسكرى حرام است و هر چه بسيارش مست كننده باشد ، اندكش حرام است . من پرسيدم : اندكى از چيز حرام را اگر آب بسيار را داخل [ آن ] كنند ، حلال مى شود ؟ پس دو مرتبه به دست خود ، ردّ سخن من كرد كه : «لا ، لا !» .[۸]

و از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله در خطبه خود فرمود كه : هر مُسكرى حرام است .[۹]

و كلينى ، در حديث ديگر روايت كرده كه فرمود : هر چه بسيارش مست مى كند ، اندكش حرام است[۱۰]و به اين مضمون ، احاديث ديگر وارد شده .

و امّا مداوا و معالجه نمودن به مُسكر يا شراب ، پس روايت كرده اند كلينى و شيخ طوسى ـ رحمهما اللّه ـ از ابو بصير كه گفت : امّ خالد عبديّه ، به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام آمد و من ، در خدمت آن حضرت بودم . گفت : فداى تو شوم ! قراقرى در شكم من به هم مى رسد و اطبّا فرموده اند كه نبيذ را با آردِ بو داده بخورم و من مى دانم كه تو به آن ، راضى نيستى . خواستم كه اين معنى را از تو سؤال كنم . حضرت فرمود كه : چه چيز مانع تو شده از خوردن آن ؟ گفت : من ، دين خود را به گردن تو انداختم و در وقتى كه خداى تعالى را ملاقات كنم ، خواهم گفت كه : جعفر بن محمّد عليهماالسلام مرا امر و نهى فرمود . پس آن حضرت به من خطاب كرده ، فرمود كه : يا ابا محمّد ! نمى شنوى اين سؤال ها را ؟ بعد از آن ، به آن زن گفت كه : يك قطره آن را مچش ؛ زيرا كه ، وقتى پشيمان خواهى شد كه جانت به اين جا رسيده باشد ، و به دست ، اشاره به گلوى مبارك خود فرمود ، و اين كلام را سه نوبت ، اعاده فرموده ، گفت : فهميدى ؟ ! آن زن گفت : بلى . بعد از آن فرمود كه : [ خمر ] به قدر آن كه ميلى را تَر كند ، يك خُم آب را نجس مى كند . و اين كلام را سه مرتبه فرمود .[۱۱]

و از عمر بن اُذَينَه روايت كرده اند كه گفت : نوشتم به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در باب مردى كه دوايى به او فرمايند از جهت بادِ بواسير كه از آن ، به قدر سِكَرجه اى[۱۲]از نبيذ كه بسته شده باشد ، بخورد و قصد آن مرد از خوردن آن نبيذ ، لذّت نيست ؛ بلكه مطلبش معالجه مرض است . حضرت در جواب فرمود كه : نخورد آن دوا را ، و اگر چه به قدر يك جرعه باشد . و فرمود كه : خداى ـ عزَّ و جلَّ ـ در هيچ يك از چيزها كه حرام كرده ، دوا و شفا قرار نداده .[۱۳]

و از على بن اسباط ، روايت كرده اند كه گفت : پدر من خبر داد مرا كه نزد حضرت امام جعفر صادق عليه السلام بودم كه مردى به آن حضرت گفت كه : من ، آزارِ بواسير دارم و به مزاج من ، چيزى به غير از نبيذ ، موافق نيست . حضرت فرمود كه : تو را چه كار است با چيزى كه خدا و رسول صلى الله عليه و آله حرام كرده اند ؟ و اين كلام را سه مرتبه فرمود . بعد از آن فرمود : از اين خيسانيده يا ماليده ، بخور كه شب بخيسانى و صبح بخورى ، يا صبح بخيسانى و شب بخورى . آن مرد گفت كه : اين ، باعث نفخِ شكم مى شود . فرمود كه : من بهتر از اين ، چيزى به تو نشان دهم . بر تو باد به دعا ، كه دعا از همه دردى شفاست ! راوى مى گويد كه گفتيم : اندك و بسيارِ آن حرام است ؟ فرمود : بلى . اندك و بسيارش حرام است .[۱۴]

و از حلبى روايت كرده اند كه گفت : پرسيدم از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از حال دوايى كه به شراب ، خمير كرده باشند . فرمود كه : نه . واللّه دوست نمى دارم كه نگاه به آن كنم ! پس چگونه مداوا به آن كنم ؟! به تحقيق كه آن ، از بابت پيه خوك يا گوشت خوك است و جمعى از مردم ، مداوا به آن مى كنند .[۱۵]

و از معاوية بن عمّار ، روايت كرده اند كه گفت : مردى از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كرد از كشيدن شراب به چشم . فرمود كه : خداى تعالى ، در چيزى از آنها كه حرام كرده ، شفا قرار نداده .[۱۶]

و از مروك بن عبيد روايت كرده اند كه او از مردى روايت كرده كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه : كسى كه ميلى از چيزى مست كننده به چشم كشد ، خداى تعالى ، ميلى از آتش جهنّم به چشم او مى كشد .[۱۷]

و كلينى رضى الله عنه از حلبى روايت كرده كه : پرسيدند از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از حال دوايى كه به شراب ، خمير كنند . حضرت فرمود كه : دوست نمى دارم كه نگاه به او كنم و نه آن كه بو كنم آن را .[۱۸]و در باب آن كه استشفا به دوا و سرمه اى كه به نبيذ خمير كرده باشند ، خوب نيست ، سه حديث ديگر روايت كرده .[۱۹]

و عيّاشى ، در تفسير خود ، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه : مردى پير ، از آن حضرت پرسيد كه : من دردى دارم كه از براى آن ، نبيذ مى خورم و وصف كرد نبيذ را كه چه نوع مى سازند . فرمود كه : چرا از آب نمى خورى كه خداى تعالى ، هر صاحبْ حياتى را از آن آفريده ؟ گفت : به مزاجم موافق نيست . فرمود كه : چرا عسل نمى خورى كه خداى تعالى فرموده كه در آن ، شفاست از براى مردمان ؟ گفت : به دستم نمى آيد . فرمود كه : چرا شير نمى خورى كه گوشتت ، از آن روييده و استخوانت ، از آن سخت شده ؟ گفت : موافق مزاجم نيست . فرمود كه : آيا تو مى خواهى كه من ، تو را امر به خوردن شراب كنم ؟ لا واللّه ! نمى كنم .[۲۰]

و در طب الأئمّة ، از حلبى روايت كرده كه گفت : پرسيدم از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از حال دوايى كه به شراب ، خمير مى كنند و نمى توان به چيز ديگر ، خمير كرد و چنين موضعى محلّ اضطرار است . حضرت فرمود كه : لا واللّه ! حلال نيست هيچ مسلمانى را كه نگاه به او كند . پس چگونه مداوا به او تواند كرد ؟ و او به منزله پيه خوك است كه جزء دوايى مى شود كه آن دوايى او تمام نمى شود . پس شفا ندهد خداى تعالى ، هر كسى را كه شفاى او در شراب و پيه خوك باشد .[۲۱]

و ابن بابويه رحمه الله در عيون أخبار الرضا ، در حديث «شرايع دين» كه آن حضرت عليه السلام از براى مأمون نوشته ، روايت كرده كه از جمله آنها ، حرام كردن شراب است و حرام كردن هر مست كننده اى ، و آنچه بسيارش مست كند ، اندكش حرام است و كسى كه مضطر باشد ، مى بايد كه شراب نخورد ؛ زيرا كه شراب ، او را مى كُشد .[۲۲]

و در كتاب علل الشرائع ، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود كه : مضطر ، شراب نمى تواند خورد ؛ زيرا كه شراب ، غير شر ، چيزى بر او نمى افزايد ، و از براى آن كه اگر شراب بخورد ، او را مى كُشد . پس مى بايد كه يك قطره از او نخورد . و گفته كه بعضى چنين روايت كرده اند كه : غير تشنگى ، چيزى بر او نمى افزايد .[۲۳]

و اين احاديث ـ چنانچه قبل از اين اشاره به آن شده ـ ، دلالت مى كنند بر آن كه در حال اضطرار هم خوردن شراب ، جايز نيست .

و امّا آنچه دلالت بر جواز مى كند ، يكى حديثى است كه شيخ طوسى رحمه الله در تهذيب ، روايت كرده از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود در باب مردى كه كوفتِ چشم دارد و به او سرمه اى فرموده اند كه به شراب ، خمير مى كنند ، فرمود كه : خبيث است ، مثل ميته . پس اگر مضطر باشد ، از آن به چشم بكِشد .[۲۴]

و اين حديث ، معارض دو حديث سابق نيست ؛ زيرا كه آنها دلالت بر حرمت خوردن شراب مى كند در حال اضطرار . و اين حديث ، دلالت بر جواز [ به ] چشم كشيدن سرمه مى كند كه به شراب ، خمير شده باشد و ميانه اين دو حكم ، تعارضى نيست ؛ امّا منافات با احاديثى دارد كه دلالت مى كند بر آن كه كسى كه يك ميل از او به چشم كِشد ، ميلى از آتش به چشمش مى كِشند . و مى توان احاديث منع را حمل كرد بر صورت عدمِ اضطرار و عدم انحصار دوا يا بر ضررِ ضعيف ، امّا بعيد است . و احاديثى كه دلالت مى كند بر آن كه حرام ، دوا نمى شود ، مقوّى احاديث منع است و بر هر تقدير ، از اين حديث ، حكم جواز خوردن مُسكر در حال ضرورت ، ظاهر نمى شود .

و ديگر ، حديثى است كه شيخ طوسى رحمه الله در تهذيب از محمّد بن عبد اللّه روايت كرده كه او از بعضى از اصحاب خود روايت كرده كه گفت : سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه : چرا خداى تعالى ، شراب و ميته و خون و گوشت خوك را حرام كرده ؟ فرمود كه : خداى تعالى ، حرام نكرده است اين چيزها را بر بندگان خود ، و حلال كرده چيزهاى ديگر را از براى رغبتى كه داشته باشد در چيزهايى كه حلال كرده و از براى عدم رغبتى كه او را در چيزهايى باشد كه حرام كرده ؛ بلكه خلايق را آفريده و مى داند كه بدن هاى ايشان ، به چه چيز برپا مى مانَد و به كارِ ايشان مى آيد . پس آن را برايشان حلال كرده و مباح ساخته ، از راه تفضّلى كه بر ايشان فرموده از براى مصلحت ايشان ، و مى داند كه چه چيز به ايشان ، ضرر مى رسانَد . پس ايشان را از آن ، نهى كرده و بر ايشان ، حرام كرده . بعد از آن ، از براى مضطر ، مباح كرده و در آن وقتى كه بدن او بى آن برپا نمى مانَد ، او را امر كرده كه به قدرى كه حيات باقى مانَد ، از آن اخذ نمايد ، بعد از آن كه فرمود كه : [ در ] خوردن ميته ، كسى به آن نزديك نمى شود و از ميته نمى خورد ، مگر آن كه بدن او ضعيف مى شود و جسمش مى گدازد و قوّتش مى رود و نسلش منقطع مى شود ؛ و كسى كه خورنده ميته باشد ، نمى ميرد ، مگر به موت فُجأة .

و امّا خون ، پس خوردن آن ، باعث تولّد زرداب در آن شخص مى شود و دهنش ، بدبو مى شود و بدنش را متعفّن مى كند و آدمى را بدخُلق مى كند و دل را سخت مى كند و مهربانى و مرحمت را كم مى كند تا به حدّى كه ايمن نمى باشد از آن كه فرزند خود را و پدر خود را بكُشد و ضرر به خويشان و مصاحبان خود رساند .

و امّا گوشت خوك ، پس خداى تعالى ، جماعتى را مسخ كرده به صورت هاى مختلف ، مثل خوك و ميمون و خرس و باقى مسوخات ، و بعد از آن ، نهى فرموده از خوردن حيواناتى كه به آنها شباهت داشته باشد ، از براى آن كه مردم از آنها انتفاع نجويند و عقوبت الهى را سبُك نگيرند .

و امّا خمر ، پس خداى تعالى ، او را حرام كرده از جهت فعلِ بدى كه از شراب مى آيد و فسادى كه باعث آن مى شود و فرموده كه : كسى كه مُدمنِ شراب باشد ، يعنى معتاد ـ چنانچه گذشت ـ ، مثل كسى است كه بت پرستد و باعث رعشه و لرزيدن بدنش مى شود و نور را از او زايل مى سازد و مروّتش را باطل مى كند و بر آن مى دارد او را كه جرئت بر كارهاى حرام كند از ريختن خون ها و مرتكب شدن زِنا . و اعتماد بر او نيست وقتى كه مست شد و مى شود كه بجَهَد بر يكى از زنانى كه مَحرم او باشند و نفهمد كه چه مى كند ؛ و شراب ، نمى افزايد بر صاحبش ، مگر هر قِسم از اقسام بدى را .[۲۵]

و اين حديث ، به حَسَب ظاهر ، دلالت مى كند بر آن كه در وقت ضرورت ، هر گاه بدنْ بى خوردن شراب بر پا نمانَد ، جايز باشد خوردن به قدر ضرورت . و از احاديث سابقه ، خلاف اين معنى ظاهر مى شود و اين حديث ، سندش مجهول است و مُرسل است و احاديث سابقه ، اكثر و اقوى است . امّا اين حديث ، چون مخصوص وقت ضرورت است و خاصّ است و آنها عام و خاص ، اگر در قوّت مثل عام باشد ، مقدّم است بر عام . و با وجود ضعفِ سند احاديثى كه قبل از اين گذشت كه مضطر ، شراب نمى تواند خورد هم ، معارض اين حديث است و از آيه ظاهر نمى شود كه مضطر ، شراب تواند خورد . و جمع ميانه اين حديث و احاديث نهى از مداوا بر تقديرى كه در يك مرتبه باشند ، مى توان كرد به آن كه دليل جواز را تخصيص دهند به صورت خوف هلاك يا علمِ نفع دادن و انحصار علاج يا حمل بر ضرورت از راه غذا ، نه دوا . و احاديث نهى را بر خلاف اين صورت ها حمل كنند . و با احاديث نهى از خوردن شراب در حال اضطرار هم به بعضى از اين وجوه ، جمع مى شود و آنها ، محمول بر غالب اوقات خواهند بود .

و ديگر ، حديثى است كه شيخ طوسى رحمه الله از عمّار ساباطى روايت كرده كه از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام پرسيدند كه : مردى از تشنگى به حدّى مى رسد كه خوف هلاك دارد و شرابى به دستش مى افتد . فرمود كه : به قدر رفعِ عطش ، از آن مى خورد .

و اين حديث ، به حَسَب سند ، اقوى از حديث سابق است ؛ امّا مخصوص ضرورت تشنگى است و دلالت بر جواز مداوا ندارد . وجه جمع از آنچه گذشت ، معلوم شد .

مجملاً اين مسئله در كمالِ اشكال است . اميد كه خداى تعالى[۲۶]نگذارد كه كسى به چنين ورطه اى ، گرفتار شود و در مداوايى كه خوف هلاك و فساد عضوى نباشد يا آن كه انحصار دوا ، معلوم و مظنون به ظنّ قوى نباشد ، شكّى نيست در آن كه مداوا به مُسكر ، خصوصا خمر ، بلكه به هر چيز حرامى ، حرام است و فرقى كه هست ، آن است كه مداواى به طريق ماليدن و سرمه كشيدن و امثال آنها (نه به عنوان خوردن) ، در بعضى از چيزهاى حرام ديگر غير مُسكر ، شايد قصورى نداشته باشد و در مُسكر ، همه حرام است ، و جايى كه هلاك يا انحصار دوا مظنون باشد و معلوم به علم عادى نباشد هم محلّ اشكال است . واللّه تعالى يعلم !


[۱]. الخلاف ، ج ۵، ص ۴۹۷ .

[۲]. سوره مائده ، آيه ۳.

[۳]. تفسير القمّى ، ج ۱ ، ص ۱۸۰ .

[۴]. سوره مائده ، آيه ۹۰.

[۵]. تفسير القمّى ، ج ۱ ، ص ۱۸۰ (بدون ذكر نام ابوبكر) .

[۶]. تفسير القمّى ، ج ۱ ، ص ۱۸۰ و ۱۸۱ .

[۷]. الكافى ، ج ۶ ، ص ۴۱۲ّ، ح ۲ ؛ تهذيب الأحكام ، ج ۹ ، ص ۱۱۲ ، ح ۲۲۱ .

[۸]. الكافى ، ج ۶ ، ص ۴۰۸ ، ح ۴ ؛ تهذيب الأحكام ، ج ۹ ، ص ۱۱۱ ، ح ۲۱۶ .

[۹]. الكافى ، ج ۶ ، ص ۴۰۸ ، ح ۶ ؛ تهذيب الأحكام ، ج ۹ ، ص ۱۱۱ ، ح ۲۱۶ .

[۱۰]. الكافى ، ج ۶، ص ۴۰۸ ، ح ۸ .

[۱۱]. الكافى ، ج ۶ ، ص ۴۱۳ ، ح ۱ ؛ تهذيب الأحكام ، ج ۹ ، ص ۱۱۲ ، ح ۲۲۲ .

[۱۲]. السُّكُرّجَة: ظرف كوچكى است كه غذاى اندك در آن خورده مى شود و اصل آن فارسى است كه معرب شده است. «لسان العرب ، ج ۴ ، ص ۳۷۶» .

[۱۳]. الكافى ، ج ۶ ، ص ۴۱۳ ، ح ۲ ؛ تهذيب الأحكام ، ج ۹ ، ص ۱۱۳ ، ح ۲۲۴ .

[۱۴]. الكافى ، ج ۶ ، ص ۴۱۳ ، ح ۳ .

[۱۵]. الكافى ، ج ۶ ، ص ۴۱۴ ، ح ۴ ؛ تهذيب الأحكام ، ج ۹ ، ص ۱۱۳ ، ح ۲۲۵ .

[۱۶]. الكافى ، ج ۶ ، ص ۴۱۳ ، ح ۶ ؛ تهذيب الأحكام، ج ۹ ، ص ۱۱۴ ، ح ۲۲۶ .

[۱۷]. الكافى ، ج ۶ ، ص ۴۱۴ ، ح ۷ ؛ تهذيب الأحكام ، ج ۹ ، ص ۱۱۲ ، ح ۲۲۷ .

[۱۸]. .الكافى ، ج ۶ ، ص ۴۱۴ ، ح ۴ .

[۱۹]. همان ، ح ۶ ، ۷ و ۹ .

[۲۰]. تفسير العيّاشى ، ج ۲ ، ص ۲۶۴ ، ح ۴۵ .

[۲۱]. طب الأئمّه، ص ۶۲ .

[۲۲]. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج ۱ ، ص ۱۳۴ ، ح ۱ .

[۲۳]. علل الشرائع ، ج ۲ ، ص ۴۷۸ ، باب ۲۲۷ ، ح ۱ .

[۲۴]. تهذيب الأحكام ، ج ۳ ، ص ۱۱۴ ، ح ۲۲۸ .

[۲۵]. تهذيب الأحكام ، ج ۹ ، ص ۱۲۸ ، ح ۲۸۸ .

[۲۶]. ب : «خداوند تبارك و تعالى» .