زده شود و پاسداري از ثمره تلاش آن بزرگوار و بستن راه بازگشت بر فرهنگ جاهلي، به نقشآفريني اين دو عنصر گران سنگ نيازمند باشد. از اين رو، شاهديم اهل بيت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله در انجام اين رسالتشان پيوسته از هر فرصتي براي مبارزه با تفکّر جاهلي و زدودن آن استفاده ميکردند. در اين جا بر آنيم تا يک نمونه از اين گونه تلاشها را به صورت خرد و جزئي بررسي کنيم.
يکي از روحيات بسيار شايع در بين جوامع بدوي و صحرانشين، روحيه نخوت، تکبّر، فخرفروشي و تعصّب است که در بسياري از موارد، مرز آن با روحيه عزّتطلبي و آزادگي شناخته نميشود و بسان آزادگي، ارزش و هنجار قلمداد يا با آن يکي دانسته ميشود. مطالعه تاريخ و فرهنگ عرب جاهلي، گوياي وجود قدرتمند اين روحيه در بين ساکنانِ صحرا نشين شبه جزيره عربستان است. شعر و ادبيات عرب جاهلي، برخي آيات قرآن کريم و احاديث شريف، به روشني دلالت بر حضور اين انديشه و روحيه در بين عربها دارند. مضمون ضرب المثل عربي «النّار و لا العار» از جمله اين شواهد و گوياترين آنهاست که در اين نوشتار، بررسي و نحوه برخورد ائمّه عليهم السلام با آن تبيين ميشود.
معناي اين ضرب المثل و موارد کاربرد آن
ترجمه ساده اين عبارت چنين است: آتش، آري، ولي ننگ، نه. گوينده اين ضرب المثل تأکيد دارد که حاضر است گرماي آتش را به جان بخرد امّا زير بار ننگ نرود.
برخي ( الشعر و الشعراء، ج 1، ص 161) اين ضرب المثل را از سخنان أوس بن حارثة ۱ دانستهاند که گفته است: «المنيّة، و لا الدنيّة، و النّار و لا العار؛ مرگ، آري، ولي پستي، نه، آتش، آري، ولي ننگ، نه». و از اين رو، معناي هر دو عبارت را يکي دانسته و نتيجه ميگيرند که معناي هر دو جمله بر دوري از ننگ حتي به قيمت مرگ تأکيد دارد. شايد همين برداشت باعث شده که گمان رود اين دو، به جاي يکديگر قابل استفاده هستند (جمهرة الأمثال، ج 2، ص 253، ش 1638). اين در حالي است که برخي ديگر، فقط عبارت اوّل (المنيّة و لا الدنيّة) را سخن اوس دانسته و از آن به عنوان يک ضرب المثل مستقل ياد کردهاند و به عبارت دوم به عنوان ادامه عبارت اوّل يا معادل معنايي آن اشارهاي نکردهاند. (مجمع الأمثال، ج 2، ص 259) از سوي ديگر بايد توجّه داشت که وقتي عبارتي ضرب المثل ميشود، هر کس به تشخيص خود با ديدن برخي
1.اوس، جدّ قبيله اوس مدينه است که با قبيله خزرج در رقابت بودند. هر چند برخي گفتهاند اوس، پيامبر را درک کرده و ايمان آورده: أسد الغابة، ج ۱، ص ۱۶۷، ش ۲۹۵. امّا برخي ديگر اين سخن را وهم دانسته و بر اين باورند که نوههاي او زمان پيامبر بودند و خود او در زمان جاهليت در گذشته است: الإصابة، ج ۱، ص ۲۹۵، ش ۳۲۴.