و آله و أن تعتقني من النّار و تكلأني من العار و تدخلني الجنّة مع الأبرار (مصباح المتهجّد، ص 118؛ و نيز ر.ک: فلاح السائل، ابن طاووس، ص 264).
علاوه بر اين موارد، شواهد ديگري نيز وجود دارند که در آنها دو کليد واژه «العار» و «النّار» متأثّر از اين ضرب المثل در تقابل با هم آمدهاند و مراد از کلمه النار، آتش جهنّم است. موارد ذيل از اين دستهاند:
1. امير مؤمنان عليه السلام به کساني که در جنگ با سپاه شام اقدام به عقبنشيني و فرار ميکردند فرمود: «اسْتَحْيُوا مِنَ الْفَرِّ فَإِنَّهُ عَارٌ فِي الْأَعْقَابِ وَ نَارٌ يَوْمَ الْـحسَابِ؛ از فرار در جنگ شرم کنيد که مايه ننگ در نسل شما خواهد بود و روز قيامت آتشي خواهد شد که شما را در بر ميگيرد ( نهج البلاغة، خطبه ۶۵).
همچنين سخني که به امير مؤمنان عليه السلام منسوب است: «البخل، يكسب العار و يدخل النّار؛ بخل، ننگ ميآورد و آدمي را داخل آتش ميكند». ( غرر الحكم و دررالكلم، ترجمه: انصاري، ج ۱، ص ۶۷، ش ۱۷۳۵)
اين سخن، چه از امير مؤمنان باشد و چه از ديگري، نشانه حضور اين ضرب المثل عربي در حافظه فرهنگي جامعه است.
2. گزارش شده کسي از امام سجاد عليه السلام پرسيد: چرا قريش، علي عليه السلام را دوست نميدارند؟ امام پاسخ داد: «لأنّه أورد أوّلهم النّار، و ألزم آخرهم العار؛ به اين دليل که نسل اوّلي آنها را روانه آتش جهنّم کرد و نسل دومي آنان را، همدوش ننگ ساخت» ( تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۲۹۰؛ نثر الدر، ج ۱، ص ۶۹؛ مناقب أل ابي طالب، ج ۳، ص ۲۱؛ بحار الأنوار، ج ۷۸، ص ۱۵۸).
3. يعقوبي نقل کرده که مهدي عباسي هنگام ديدار استاندار بحرين و يمامه که دست به کشتار قبيله ربيعه زده بودند، به او گفت: با اين کشتار، خودت را داخل آتش جهنّم کردي. وي در پاسخ گفت: «أدخلت نفسي النّار لأنفي عنك العار؛ خودم را جهنّمي کردم تا ننگ را از شما دور کنم»
( تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 396).
4. معتضد، خليفه عباسي نيز در جريان حوادث سياسي دوران خود، ضمن ابراز ناراحتي از جانشيني يکي از فرزندانش در آينده به جاي او، ميگويد: «لو لا النّار و العار، لقتلت هذا الصبيّ اليوم، فانّ في قتله صلاحاً للامّة؛ اگر در کشتن اين فرزند، ننگ و آتش جهنّم نبود حتماً اين کودکم را ميکشتم؛ چرا که صلاح امّت را در آن ميدانم ( المنتظم، ج 13، ص 66؛ و نيز ر.ک: محاضرة الأبرار و مسامرة الأخيار، ج 2، ص 259؛ غرر الخصائص الواضحة، ج 1، ص 24؛ الامتاع و الموانسة، ج 1، ص 89؛ فصل المقال في شرح کتاب الامثال، ج 1، ص 121).