راوي‌شناسي / هشام بن حکم - صفحه 233

عبد الله بن يزيد: از کجا گويي که بايد از همه مردم سخي تر و بخشنده تر باشد؟
هشام: براي آن که خزينه دار مسلمانان است و اگر سخي و بخشنده نباشد، به مال مسلمان فريفته شود و آن‌ها را براي خود بردارد و خائن گردد. و روا نباشد که خدا خائني را حجّت خلق خود سازد.
در اين جا، ضرار دو باره رشته سخن را به دست گرفت و گفت: کيست که امروز اين اوصاف را داشته باشد؟
هشام: صاحب قصر، امير المؤمنين باشد.
هارون همه سخنان هشام را مي شنيد و به اين جا که رسيد گفت: از انبان نوره، به ما بخشيد. اي جعفر! واي بر تو! (جعفر بن يحيي، نزد او پشت پرده نشسته بود) مقصود او از چنين امامي، کيست؟
جعفر بن يحيي: يا امير المؤمنين، مقصودش موسي بن جعفر است.
هارون: البته غير از اهل حق و امامت، مقصود او نيست. و در اين حال، لب‌هاي خود را گزيد و گفت: مانند هشام زنده باشد و براي من سلطنتي بماند؛ نه، يک ساعت هم نماند. به خدا، زبان اين مرد، از صد هزار شمشير، در دل مردم کارگرتر است.
يحيي دانست که هشام مورد تعقيب قرار گرفت، رفت پشت پرده نزد هارون. هارون فرياد زد: يا عباسي، واي بر تو، اين مرد کيست؟
يحيي: يا امير المؤمنين، بس است، کافي است، کافي است (مقصود او را دريافت). سپس نزد هشام برگشت و او را نيشگون گرفت. هشام دانست که مورد تعقيب قرار گرفته است. از جا برخاست و به حاضران نمود که قصد دارد قضاي حاجت کند و نعل خود را پوشيد و مخفيانه به خانه خود رفت و به آن‌ها دستور داد که متواري شوند و مستور گردند. و خود در حال گريخت و به کوفه رفت و در خانه بشير نبال که يکي از حاملان حديث و از شاگردان امام جعفر صادق عليه السلام بود، وارد شد و داستان خود را به او گفت و دچار بيماري سختي گرديد.
بشير به او گفت: پزشک براي شما بياورم؟
هشام: نه، من خواهم مرد.
چون مرگش رسيد، به بشير گفت: چون از تجهيز من فراغت يافتي، نيمه شب جنازه مرا در ميدان کناسه کوفه بگذار و نامه اي به اين مضمون بر آن قرار ده: «اين هشام بن حکم است که مورد تعقيب امير المؤمنين بود؛ به مرگ خود از دنيا رفته است».
هارون، دوستان و خويشان هشام را سخت مورد تعقيب قرار داده و جمعي را گرفته بود. اهل کوفه، صبح آن شب جنازه او را ديدند و قاضي، معاون، حاکم و عدول کوفه، انجمني کردند و به هارون گزارش او را دادند. گفت: حمد خدا را که او را کفايت کرد و کساني که به واسطه وي بازداشت کرده بود، آزاد ساخت. ( کمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 368).

صفحه از 247