سليمان گفت: ميتواند اين عذر را بياورد که شرط من در امامت او اين است که کسي را به خروج دعوت نکند. تا وقتي که منادي از آسمان ندا کند، هر کس مرا قبل از نداي آسماني به خروج دعوت کند، ميفهمم که او امام نيست. از اولاد پيامبر کسي را به امامت ميگزينم که ادّعاي خروج نکند و تا نداي آسماني چنين دستوري ندهد. در چنين صورتي مي پذيرم که او امام است.
ابن ميثم گفت: اين از بدترين خرافات است. چه کس چنين شرطي را در باره امامت کرده است. اين از صفات قائم آل محمّد صلي الله عليه و آله است. هشام واردتر از اين است که چنين بهانه اي بياورد با اين که او اين طور که تو آشکارا ميگويي توضيح نداد. او گفت: اگر امام مفروض الطاعه پس از علي بن ابي طالب، به من دستوري بدهد اجرا ميکنم، اما نام نبرد آن امام کيست، فلاني است نه فلان کس، به طوري که تو ميگويي. اگر به من بگويد در صورتي که امر کرد خروج کنم، در پي امام ديگري ميروم. هارون به او بگويد امامي که به نظر تو اطاعت از او واجب است کيست؟ جواب بدهد تو. ميتواند به او اعتراض کند که اگر به تو دستور بدهم با شمشير قيام کني و با دشمنانم بجنگي از من دست ميکشي و در جستجوي ديگري خواهي بود و منتظر نداي آسماني ميشوي. چنين سخني را چون هشام نميگويد شايد تو اين حرف را بزني.
سپس علي بن اسماعيل ميثمي گفت:إِنَّا للهِ وَ إِنَّا إِلَيهِ راجِعُونَ. اگر هشام کشته شود، علم با او دفن مي شود. پشت و پناه و بزرگ ما در علم و دانش بود و چشم باو داشتيم ( اختيار معرفة الرجال، ص 261، ش 477).
رحلت يا شهادت هشام
شايد از ظاهر متون سهگانه پيش گفته نميتوان استنباط شهادت هشام را نمود اگرچه اين متون نيز به صورت ضمني به اين امر اشاره دارند.
آن چه در اين بخش، مورد استناد است گفتاري از هشام به نقل کشّي است. کشّي در گزارشي از عمر بن يزيد سايري (عموي هشام) در موضوع نحوه تشرّف هشام به تشيع و سپس کيفيت فوت او، به اين امر اشاره کرده است که به سبب اهميت و ارزش اين نقل، به ذکر آن ميپردازيم:
عمر بن يزيد گفت: پسر برادرم، هشام، به مذهب جهميه بود و از طرفداران سخت گير اين مذهب به شمار ميرفت. از من خواهش کرد او را خدمت امام صادق عليه السلام ببرم تا با او مناظره کند. به او گفتم تا امام اجازه ندهد چنين کاري را نميکنم.
خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم و جريان اجازه خواستن هشام را عرض کردم. ايشان اجازه داد. از خدمت امام مرخّص شدم. چند گامي که برداشتم، پليدي و عقيده زشت او يادم آمد،