راوي‌شناسي / هشام بن حکم - صفحه 246

- با آن مزّه ها را مي چشم.
- شما گوش داريد؟
- آري.
- با آن چه مي کنيد؟
- با آن آواز را مي شنوم.
- شما دل هم داريد؟
- آري.
- با آن چه مي کنيد؟
- به هر آن چه که از اين اعضا و حواسم بدان وارد مي شود امتياز مي دهم.
- مگر اين اعضا تو را از دل بي نياز نمي کنند؟
- نه.
- چه طور بي نياز نمي کنند با اين که همه آن‌ها درست و بي عيبند.
- پسر جان، وقتي اين اعضا در چيزي که بويند يا بينند يا چشند يا شنوند ترديد کنند، در تشخيص آن به دل مراجعه کنند تا يقين پا بر جا شود و شک برود.
هشام گفت: من به او گفتم: پس همانا خدا دل را براي رفع شک و ترديد حواس بر جا داشته؟ گفت: آري، گفتم: بايد دل باشد و گر نه، براي حواس يقيني نباشد؟ گفت: آري. به او گفتم: اي ابا مروان (کنيه عمرو بن عبيد است)، خداي تبارک و تعالي حواس تو را بي امام رها نکرده و براي آن‌ها امامي گماشته که ادراک او را تصحيح کند و در مورد شک، يقين به دست آورد ولي همه اين خلق را در شک و سرگرداني و اختلاف بگذارد و امامي براي آن‌ها معين نکند تا آن‌ها را از شک و حيرت برگرداند و براي اعضاي تن تو امامي معين کند تا حيرت و شک او را علاج کند؟! گفت: در اين جا خاموش ماند و به من پاسخي نداد و به من رو کرد و گفت: تو هشام بن حکم هستي؟ گفتم: نه. گفت: از همنشين هاي او هستي؟ گفتم: نه. گفت: پس اهل کجا هستي؟ گفتم: از اهل کوفه. گفت: پس تو خود او هستي. سپس مرا در آغوش کشيد و به جاي خود نشانيد و از جاي خود کنار رفت و چيزي نگفت تا من برخاستم.
امام صادق عليه السلام خنده اي کرد و گفت: اي هشام، کي اين را به تو آموخت؟ گفتم: اين‌ها مطالبي بود که از شما ياد گرفتم و تنظيم کردم. فرمود: به خدا اين حقيقتي است که در صحف ابراهيم و موسي نوشته است (الکافي، ج 1، ص 168).

صفحه از 247